تربیت بدون قشقرق
کتاب تربیت بدون قشقرق نوشتهٔ دنیل جی سیگل و تینا پین برایسون و ترجمهٔ شادی حامدی آزاد است. نشر نون این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر درمورد روش کامل مغز برای آرامکردن آشوب و پرورش ذهنِ درحالرشد کودک است.
کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ کتاب تربیت بدون قشقرق که یکی از کتابهای مجموعهٔ «منظومهٔ فرزندپروری» است، حاوی ۶ فصل و یک نتیجهگیری است. با خواندن این کتاب درمییابید که برای گذر از هر موقعیتی (بهویژه در تربیت فرزند) اول و مهمتر از همهچیز باید به فکر رابطهای باشید که با فرد مقابلتان (در اینجا فرزند) دارید و سلامت آن رابطه را بر هر چیزی ارجح بدانید. هنگام مواجهه با ناملایمات به فکر برقراری ارتباط مؤثر باشید و اگر رابطهتان دچار صدمه شد، در اولین فرصت به ترمیم آن بپردازید و به خودتان بیشازحد سخت نگیرید. یادتان باشد که حتی اشتباهاتتان در امرِ تربیت فرزند، چهبسا حاوی نکات آموزندهای برای او باشد؛ در حقیقت پیام اصلی این کتاب چنین است: شما واقعاً میتوانید کودکتان را بهروشی آکنده از احترام و دلگرمی تربیت کنید؛ که در آن، حد و مرزها همزمان واضح و ثابت تعریف شده باشند. بهبیان دیگر میتوانید بهتر از این عمل کنید. میتوانید به روشی کودکتان را تربیت کنید که مملو از ارتباط و احترام باشد و تنش و کشمکش کمتری داشته باشد و در این فرایند، موجب رشدی بشوید که مهارتهای ارتباطی ایجاد کند و تواناییهای کودک را برای گرفتن تصمیمات بهتر و درنظرگرفتن دیگران تقویت سازد و بتواند او را برای عمری موفقیت و شادکامی آماده کند.
خواندن کتاب تربیت بدون قشقرق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به پدرها، مادرها، مربیها و معلمها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تربیت بدون قشقرق
«پائولو، پسر یازدهسالهٔ آنا، از مدرسه به مادرش تلفن کرد و اجازه خواست که بعد از مدرسه، با هریسون، دوستش، پیاده تا خانهٔ آنها برود تا با هم تکالیفشان را انجام بدهند و تا موقع شام بازی کنند. آنا پرسید آیا والدین هریسون خبر دارند و پسرش به او اطمینان داد که بله. بنابراین آنا به پائولو گفت بعد از شام دنبالش میرود.
با این حال عصر آن روز که آنا به مادر هریسون پیام فرستاد که تا چند دقیقهٔ دیگر پائولو را برمیدارد، او گفت که سرِ کار است. و بعد آنا فهمید پدر هریسون هم خانه نبوده و البته هیچ یک از آنها اصلاً خبر نداشتهاند که پائولو به آنجا میرود.
آنا عصبانی بود. میدانست که شاید سوءتفاهمی شده، ولی بیشتر به نظرش میرسید که پسرش با او صادق نبوده. در بهترین حالت پائولو خبر نداشته والدین دوستش خانه نیستند، اما میبایست بهمحض خبردار شدن به مادرش خبر میداده. و در بدترین حالت بهراحتی دروغ گفته بود.
وقتی آنا پائولو را سوار ماشین میکرد تا به خانه برگردند، حس کرد که حالا باید خشمش را نشان بدهد و با عصبانیت از پیامدهای دروغگویی بگوید و دربارهٔ اهمیت اعتماد و مسئولیتپذیری برایش موعظه کند.
ولی چنین نکرد.
در عوض روش دیگری در پیش گرفت: رویکرد بدون قشقرق و بهرهگیری از تمام ظرفیت مغز. از آنجا که پسرش دیگر بزرگ شده بود و در آن لحظه مغزش هم در حالت واکنشگر نبود، بخش «برقراری ارتباط» فقط با یک بغل و بوسهٔ ساده و پرسیدن اینکه آیا روز خوبی داشته مهیا شد. بعد آنا با مستقیم صحبت کردن با پائولو به او نشان داد که برایش احترام قائل است. برایش دربارهٔ پیامش به مادر هریسون گفت و بعد صرفاً گفت: «خوشحالم به تو و هریسون خوش گذشته. ولی یه سؤال دارم. میدونم که میدونی توی خانوادهٔ ما اعتماد به همدیگه چقدر مهمه. برای همین میخوام بدونم ماجرا چیه.» آنا با صدا و لحن آرامی حرف زد که نشاندهندهٔ خشونت نبود و در عوض بیانگرِ سر درنیاوردنِ او از ماجرا و کنجکاویاش برای دانستن بود».
خواندن کتاب تربیت بدون قشقرق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به پدرها، مادرها، مربیها و معلمها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تربیت بدون قشقرق
«پائولو، پسر یازدهسالهٔ آنا، از مدرسه به مادرش تلفن کرد و اجازه خواست که بعد از مدرسه، با هریسون، دوستش، پیاده تا خانهٔ آنها برود تا با هم تکالیفشان را انجام بدهند و تا موقع شام بازی کنند. آنا پرسید آیا والدین هریسون خبر دارند و پسرش به او اطمینان داد که بله. بنابراین آنا به پائولو گفت بعد از شام دنبالش میرود.
با این حال عصر آن روز که آنا به مادر هریسون پیام فرستاد که تا چند دقیقهٔ دیگر پائولو را برمیدارد، او گفت که سرِ کار است. و بعد آنا فهمید پدر هریسون هم خانه نبوده و البته هیچ یک از آنها اصلاً خبر نداشتهاند که پائولو به آنجا میرود.
آنا عصبانی بود. میدانست که شاید سوءتفاهمی شده، ولی بیشتر به نظرش میرسید که پسرش با او صادق نبوده. در بهترین حالت پائولو خبر نداشته والدین دوستش خانه نیستند، اما میبایست بهمحض خبردار شدن به مادرش خبر میداده. و در بدترین حالت بهراحتی دروغ گفته بود.
وقتی آنا پائولو را سوار ماشین میکرد تا به خانه برگردند، حس کرد که حالا باید خشمش را نشان بدهد و با عصبانیت از پیامدهای دروغگویی بگوید و دربارهٔ اهمیت اعتماد و مسئولیتپذیری برایش موعظه کند.
ولی چنین نکرد.
در عوض روش دیگری در پیش گرفت: رویکرد بدون قشقرق و بهرهگیری از تمام ظرفیت مغز. از آنجا که پسرش دیگر بزرگ شده بود و در آن لحظه مغزش هم در حالت واکنشگر نبود، بخش «برقراری ارتباط» فقط با یک بغل و بوسهٔ ساده و پرسیدن اینکه آیا روز خوبی داشته مهیا شد. بعد آنا با مستقیم صحبت کردن با پائولو به او نشان داد که برایش احترام قائل است. برایش دربارهٔ پیامش به مادر هریسون گفت و بعد صرفاً گفت: «خوشحالم به تو و هریسون خوش گذشته. ولی یه سؤال دارم. میدونم که میدونی توی خانوادهٔ ما اعتماد به همدیگه چقدر مهمه. برای همین میخوام بدونم ماجرا چیه.» آنا با صدا و لحن آرامی حرف زد که نشاندهندهٔ خشونت نبود و در عوض بیانگرِ سر درنیاوردنِ او از ماجرا و کنجکاویاش برای دانستن بود».
لینک کوتاه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر