کلمات

کتاب کلمات، شاهکار مسلم ژان پل سارتر، از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم، است. سارتر که به دلیل نوشتن این کتاب برنده جایزه نوبل ادبی شد، اتوبیوگرافی خودش را به مخاطبان ارائه میدهد و به نوعی خودکاوی او محسوب میشود. این اثر دوران کودکی دشوار نویسنده، زندگی خانوادگی او و مسیری را که با خواندن و نوشتن تا نویسنده شدن طی کرد، به تصویر میکشد.
کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ ژان پل سارتر (Jean Paul Sartre)، فیلسوف و نویسنده شهیر فرانسوی، از دوران کودکیاش بیزار بود. بعد از مرگ پدر، در خانهی پدربزرگش زندگی کرد. کودکیاش در سالهای منتهی به جنگ جهانی اول سپری شد. به عنوان پسری که از نظر ظاهری در معیارهای معمول جامعه نمیگنجید، گوشهگیر و منزوی بود، به دنیای کتابها و قصهها پناه برده و کنجکاوی کودکانهاش او را در این مسیر همراهی میکرد. تلاش داشت خود و اطرافش را بیشتر بشناسد و عطشی سیریناپذیر به خواندن و نوشتن او را رها نمیکرد. همین کنجکاویهای سادهی سارتر در عوالم کودکی و علاقه شدید او به مطالعه و نوشتن، مسیر تبدیل شدن او به یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم را رقم زد.
کتاب کلمات (The Words) را ژان پل سارتر، در حدود 60 سالگی به رشته تحریر درآورده است. این کتاب زندگینامهی خودنوشت (اتوبیوگرافی) اوست و در آن به بازخوانی گذشته و موشکافی عمر چندین سالهاش، به ویژه سالهای نخستین آن، یعنی دوران کودکی خود میپردازد؛ دورانی که برایش چندان آسان و دلپذیر رقم نخورد. در ابتدا آن را به شکل داستانی در مجله «روزگار مدرن» منتشر کرده و نوعی خداحافظی با ادبیات نامیده بود اما به سرعت موفقیتی چشمگیر برای نویسندهاش به ارمغان آورد و حتی در سال 1964 برنده جایزه نوبل ادبی شد که سارتر آن را نپذیرفت.
او کتاب کلمات را بر اساس دو رکن جدانشدنی از زندگی خود نوشته است؛ خواندن و نوشتن. این کتاب جدای از فرم جالبتوجهی که دارد، سرشار از تخیلات و اشارههای گوناگون به سرگرمیها و علاقهمندیهای او به خصوص در دنیای کتاب، ادبیات و فلسفه است و نظرات و تحلیلهای سارتر دربارهی مسائل مختلفی را در برمیگیرد. او در این کتاب تلاش کرده است واقعیت زندگی خود را روایت کند، سیر تحول درونی شخصیتش را به تصویر بکشد و از علاقهی شدیدش به مطالعه و نوشتن و به طور کلی کلمات، سخن بگوید. ناخشنودیهای دوران کودکی و زندگی خانوادهای که در آن رشد کرده است، از جمله مواجهاتی است که سارتر در کتاب کلمات دارد.
همانطور که ذکر شد، کتاب کلمات تجربهای موفقیتآمیز برای نویسندهاش به ارمغان آورد. به زعم برخی حتی یکی از شاهکارهای اتوبیوگرافی جهان محسوب میشود. برخی نیز آن را به کتاب اعترافات اثر ژان ژاک روسو تشبیه میکنند. این کتاب را حسین سلیمانینژاد به فارسی برگردانده و نشر چشمه آن را ذیل مجموعه جهان کلاسیک منتشر کرده است.
نکوداشتهای کتاب کلمات
• این کتاب شاهکار است. میتوان آن را با آثار پروست و کلود لوی استروس مقایسه کرد. (جورج اشتاینر، منتقد ادبی)
• کتاب کلمات، کتابی است سرشار از افکار ناب، روح آزادی و در جستوجوی حقیقت که تأثیر عمیقی بر روح زمانهی ما گذاشته است. (آندرس اوسترلینگ، در مراسم اهدای جایزهی نوبل سال 1964)
کتاب کلمات برای چه کسانی مناسب است؟
اگر به مطالعه آثار ادبی علاقهمندید، خوانندهی کتابهای ژان پل سارتر هستید یا حتی رویای نویسنده شدن در سر دارید، خواندن این کتاب را به شما توصیه میکنیم.
در بخشی از کتاب کلمات میخوانیم
بیتردید زندگیام را همانگونه که آغاز کردهام به پایان خواهم رساند: در میان کتابها. اتاقکار پدربزرگم پُر از کتاب بود؛ گردگیری ممنوع بود مگر سالی یکبار پیش از بازگشایی کلاسها در اکتبر. هنوز خواندن بلد نبودم، اما حرمت آن سنگهای افراشته را نگه میداشتم؛ آجرهایی ایستاده، خمیده یا بههمفشرده در قفسههای کتابخانه که استوار بین ستونهای سنگی تاریخی چیده شدهاند و احساس میکردم سعادت زندگی ما به آنها وابسته است. همگی شبیه هم بودند و من در معبد کوچکی جَستوخیز میکردم که دورتادورش را بناهای باستانیِ تودرتویی گرفته بودند که تولدم را به چشم دیده بودند و مرگم را هم میدیدند و استواری آنها برایم ضامن آیندهای آرام، شبیه گذشتهام، بود. یواش به آنها دست میزدم تا دستم با غبارشان متبرک شود، ولی نمیدانستم با آنها چه کنم و هر روز در مراسمی شرکت میکردم که برایم معنایی نداشت: پدربزرگم طبق معمول آنقدر ناشی بود که دکمهی دستکشهایش را مادرم برایش میبست این اشیای فرهنگی را با مهارت کشیشهای مراسمگزار جابهجا میکرد. هزاربار دیدم که گیجوگم برمیخاست، دور میزش میچرخید، با دو گام بلند به آن سر اتاق میرفت و کتابی را بدون درنگ و بدون آنکه فرصت انتخاب به خودش بدهد برمیداشت و ورق میزد، دوباره برمیگشت سمت صندلیاش و، نشستهننشسته با یک حرکت ترکیبیِ انگشت شست و اشاره، چنان خشن «صفحهی موردنظر» را باز میکرد که از کتاب ترقترق کفش بلند میشد. گاهی نزدیکتر میرفتم تا آن جعبهها را که مانند صدف باز میشدند با دقت ببینم و آن وقت دلورودهی عریانشان را کشف میکردم که برگهایی بودند رنگپریده و کپکزده و قدری متورم، پُر از رگهای ریزِ سیاهی که جوهر را میخوردند و بوی قارچ میدادند.
در اتاق مادربزرگم کتابها خوابیده بودند؛ آنها را از کتابخانهای امانت میگرفت و من هرگز ندیدم که بیشتر از دو کتاب در اتاقش باشد. این اشیای زینتی من را یاد نقلونباتهای سال نو میانداختند، چون برگههای لطیف و شفافشان انگار از کاغذ براق بریده شده بودند. طراوت و سفیدی و تازگی لبادهای بر تن رازهای سطحی. هر جمعه مادربزرگم لباسهایش را میپوشید و قبل از بیرون رفتن میگفت: «میروم امانتیها را پس بدهم. » وقتی برمیگشت، پس از برداشتن کلاه سیاه و روبند توریاش، امانتیها را از ساقپوش گشاد دستش بیرون میکشید و منِ سادهدل از خودم میپرسیدم: «اینها همان قبلیها نیستند؟» آنها را در جای «امنی» میگذاشت، سپس یکی را انتخاب میکرد و کنار پنجره روی صندلی راحتیاش لم میداد، عینکش را میزد، از خوشحالی و خستگی آه میکشید و با لبخند ظریف هوسانگیزی که مشابهش را بعدها روی لبهای ژکوند دیدم، پلکها را پایین میانداخت.
کتاب کلمات (The Words) را ژان پل سارتر، در حدود 60 سالگی به رشته تحریر درآورده است. این کتاب زندگینامهی خودنوشت (اتوبیوگرافی) اوست و در آن به بازخوانی گذشته و موشکافی عمر چندین سالهاش، به ویژه سالهای نخستین آن، یعنی دوران کودکی خود میپردازد؛ دورانی که برایش چندان آسان و دلپذیر رقم نخورد. در ابتدا آن را به شکل داستانی در مجله «روزگار مدرن» منتشر کرده و نوعی خداحافظی با ادبیات نامیده بود اما به سرعت موفقیتی چشمگیر برای نویسندهاش به ارمغان آورد و حتی در سال 1964 برنده جایزه نوبل ادبی شد که سارتر آن را نپذیرفت.
او کتاب کلمات را بر اساس دو رکن جدانشدنی از زندگی خود نوشته است؛ خواندن و نوشتن. این کتاب جدای از فرم جالبتوجهی که دارد، سرشار از تخیلات و اشارههای گوناگون به سرگرمیها و علاقهمندیهای او به خصوص در دنیای کتاب، ادبیات و فلسفه است و نظرات و تحلیلهای سارتر دربارهی مسائل مختلفی را در برمیگیرد. او در این کتاب تلاش کرده است واقعیت زندگی خود را روایت کند، سیر تحول درونی شخصیتش را به تصویر بکشد و از علاقهی شدیدش به مطالعه و نوشتن و به طور کلی کلمات، سخن بگوید. ناخشنودیهای دوران کودکی و زندگی خانوادهای که در آن رشد کرده است، از جمله مواجهاتی است که سارتر در کتاب کلمات دارد.
همانطور که ذکر شد، کتاب کلمات تجربهای موفقیتآمیز برای نویسندهاش به ارمغان آورد. به زعم برخی حتی یکی از شاهکارهای اتوبیوگرافی جهان محسوب میشود. برخی نیز آن را به کتاب اعترافات اثر ژان ژاک روسو تشبیه میکنند. این کتاب را حسین سلیمانینژاد به فارسی برگردانده و نشر چشمه آن را ذیل مجموعه جهان کلاسیک منتشر کرده است.
نکوداشتهای کتاب کلمات
• این کتاب شاهکار است. میتوان آن را با آثار پروست و کلود لوی استروس مقایسه کرد. (جورج اشتاینر، منتقد ادبی)
• کتاب کلمات، کتابی است سرشار از افکار ناب، روح آزادی و در جستوجوی حقیقت که تأثیر عمیقی بر روح زمانهی ما گذاشته است. (آندرس اوسترلینگ، در مراسم اهدای جایزهی نوبل سال 1964)
کتاب کلمات برای چه کسانی مناسب است؟
اگر به مطالعه آثار ادبی علاقهمندید، خوانندهی کتابهای ژان پل سارتر هستید یا حتی رویای نویسنده شدن در سر دارید، خواندن این کتاب را به شما توصیه میکنیم.
در بخشی از کتاب کلمات میخوانیم
بیتردید زندگیام را همانگونه که آغاز کردهام به پایان خواهم رساند: در میان کتابها. اتاقکار پدربزرگم پُر از کتاب بود؛ گردگیری ممنوع بود مگر سالی یکبار پیش از بازگشایی کلاسها در اکتبر. هنوز خواندن بلد نبودم، اما حرمت آن سنگهای افراشته را نگه میداشتم؛ آجرهایی ایستاده، خمیده یا بههمفشرده در قفسههای کتابخانه که استوار بین ستونهای سنگی تاریخی چیده شدهاند و احساس میکردم سعادت زندگی ما به آنها وابسته است. همگی شبیه هم بودند و من در معبد کوچکی جَستوخیز میکردم که دورتادورش را بناهای باستانیِ تودرتویی گرفته بودند که تولدم را به چشم دیده بودند و مرگم را هم میدیدند و استواری آنها برایم ضامن آیندهای آرام، شبیه گذشتهام، بود. یواش به آنها دست میزدم تا دستم با غبارشان متبرک شود، ولی نمیدانستم با آنها چه کنم و هر روز در مراسمی شرکت میکردم که برایم معنایی نداشت: پدربزرگم طبق معمول آنقدر ناشی بود که دکمهی دستکشهایش را مادرم برایش میبست این اشیای فرهنگی را با مهارت کشیشهای مراسمگزار جابهجا میکرد. هزاربار دیدم که گیجوگم برمیخاست، دور میزش میچرخید، با دو گام بلند به آن سر اتاق میرفت و کتابی را بدون درنگ و بدون آنکه فرصت انتخاب به خودش بدهد برمیداشت و ورق میزد، دوباره برمیگشت سمت صندلیاش و، نشستهننشسته با یک حرکت ترکیبیِ انگشت شست و اشاره، چنان خشن «صفحهی موردنظر» را باز میکرد که از کتاب ترقترق کفش بلند میشد. گاهی نزدیکتر میرفتم تا آن جعبهها را که مانند صدف باز میشدند با دقت ببینم و آن وقت دلورودهی عریانشان را کشف میکردم که برگهایی بودند رنگپریده و کپکزده و قدری متورم، پُر از رگهای ریزِ سیاهی که جوهر را میخوردند و بوی قارچ میدادند.
در اتاق مادربزرگم کتابها خوابیده بودند؛ آنها را از کتابخانهای امانت میگرفت و من هرگز ندیدم که بیشتر از دو کتاب در اتاقش باشد. این اشیای زینتی من را یاد نقلونباتهای سال نو میانداختند، چون برگههای لطیف و شفافشان انگار از کاغذ براق بریده شده بودند. طراوت و سفیدی و تازگی لبادهای بر تن رازهای سطحی. هر جمعه مادربزرگم لباسهایش را میپوشید و قبل از بیرون رفتن میگفت: «میروم امانتیها را پس بدهم. » وقتی برمیگشت، پس از برداشتن کلاه سیاه و روبند توریاش، امانتیها را از ساقپوش گشاد دستش بیرون میکشید و منِ سادهدل از خودم میپرسیدم: «اینها همان قبلیها نیستند؟» آنها را در جای «امنی» میگذاشت، سپس یکی را انتخاب میکرد و کنار پنجره روی صندلی راحتیاش لم میداد، عینکش را میزد، از خوشحالی و خستگی آه میکشید و با لبخند ظریف هوسانگیزی که مشابهش را بعدها روی لبهای ژکوند دیدم، پلکها را پایین میانداخت.
لینک کوتاه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر