رهایی: شناسایی الگوهای شرطی شده، رهایی از بند گذشته و تجلی خود حقیقیتان

روانشناسی کلنگر یکی از مکاتب درمانی است که با رویکردی تحولآفرین به سلامت ذهن، جسم و روح میپردازد. نیکول لپرا در کتاب رهایی، این روش درمانی را به کار بسته تا الگوهای فکریتان را بشناسید و به دور از آسیبها، روشی نو برای انجام کارها بسازید. این کتاب که در گروه کتابهای خودسازی و رشد شخصی قرار میگیرد، راهنمایی عملی و الهامبخش و از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز است.
کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ روانشناسی سنتی اغلب بر درمان علائم و تمرکز بر ذهن بهعنوان یک بخش جدا از جسم و زندگی روزمره فرد تأکید دارد. در این رویکرد، گذشته و تجربیات فرد بررسی میشوند؛ اما کمتر به پیوند میان ذهن، بدن و روح پرداخته میشود. در مقابل، روانشناسی کلنگر دیدگاهی جامعتر دارد و انسان را یک کل یکپارچه میبیند؛ جایی که سلامت روان، عواطف، وضعیت جسمانی، سبک زندگی، روابط و حتی عادات روزانه، همگی به طور متقابل بر هم اثر میگذارند. این نگرش به جای تمرکز صرف بر مشکل، بر ریشههای آن در لایههای مختلف زندگی فرد کار میکند. نیکول لپرا (Nicole LePera) در کتاب رهایی: شناسایی الگوهای شرطی شده، رهایی از بند گذشته و تجلی خود حقیقیتان (How to Do the Work: Recognize Your Patterns, Heal from Your Past, and Create Your Self) با تکیه بر روانشناسی کلنگر، به خواننده میآموزد چگونه الگوهای رفتاری و فکری تکرارشونده خود را شناسایی کند، از آسیبهای گذشته شفا یابد و خودِ واقعی و سالمش را بسازد.
نیکول لپرا در کتاب رهایی: شناسایی الگوهای شرطی شده، رهایی از بند گذشته و تجلی خود حقیقیتان به موضوعاتی چون پیوند میان ذهن و بدن، نقش عادتها در شکلگیری شخصیت، تأثیر روابط بر سلامت روان، شیوههای مدیریت استرس و اهمیت خودآگاهی و خودمراقبتی میپردازد و با ابزارهایی عملی، از تکنیکهای تنظیم هیجان گرفته تا روشهای بازنویسی باورهای محدودکننده، به افراد کمک میکند تا از چرخههای تکراری رنج و رفتارهای ناسالم رها شوند.
کتاب رهایی: شناسایی الگوهای شرطی شده، رهایی از بند گذشته و تجلی خود حقیقیتان با این ایده شروع میکند که هر فرد باید بیاموزد که خود، به شخصه، درمانگر خویشتن باشد. سپس با روشهای خودآگاهی، دیدار با کودک درون و ترکیبی از مبانی علمی، تمرینهای عملی و مثالهای واقعی به شما کمک میکند تا گامبهگام به سوی تغییر حرکت کنید تا در نهایت، به زندگیای آگاهانه، متعادل و سرشار از انرژی دست یابید؛ زندگیای که در آن خودتان، کنترل و هدایت مسیرتان را بر عهده دارید.
این کتاب را انتشارات میلکان با ترجمه آرزو شنطیائی منتشر کرده است.
جوایز و افتخارات کتاب رهایی
• برگزیده ویراستاران آمازون از میان آثار منتخب و دستچینشده
• از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز
• کتاب پرفروش بینالمللی
کتاب رهایی برای چه کسانی مناسب است؟
کسانی که احساس میکنند در زندگی درگیر چرخههای رفتاری ناسالم شدهاند، با استفاده از تکنیکهای پیشنهاد شدهی این کتاب میتوانند چرخهی ناسالم را بشکنند و به سلامت روانی و رشد شخصی دست یابند.
در بخشی از کتاب میخوانیم
بسیاری بر این باورند که ما انسانها برای معنابخشیدن به زندگیمان داستانهای مختلفی در ذهن خود خلق میکنیم. این داستانها اغلب در تجربههای زیسته و واقعی ما ریشه دارند؛ مثلاً اگر از دوران نوجوانی افراد زیادی خواهان ارتباط دوستانه با ما بوده باشند، تصور میکنیم که آدم خواستنی و جذابی هستیم. بیشتر این داستانها در دوران کودکی شکل میگیرند و حتی تجربیات نوجوانی و بزرگسالی هم آنها را تغییر نمیدهد. به عبارتی بعضی باورها هرگز بهروز نمیشوند، با واقعیت امروزمان همخوانی ندارند و دستنخورده در ذهنمان میمانند و مثل گذشته، افکار و احساس و رفتارمان را کنترل میکنند. مثلاً بسیاری از ما، مثل خودم، در کودکی خجالتی بودهایم و بااینکه الان چنین ویژگیای نداریم و رفتارهایمان به آدمهای خجالتی شباهتی ندارد، هنوز هم خود را «آدمی خجالتی» میدانیم.
ما اغلب برای محافظت از خودمان داستان میبافیم. ما در کودکی از قدرت تحلیل ذهنی و احساسی لازم برخوردار نیستیم و نمیتوانیم اوضاع موجود و موقعیتهای مختلفی را که در رابطه با والدینمان تجربه میکنیم، با درنظرگرفتن همهی جوانب درک کنیم. کودک خود را کانون همهی وقایع پیرامونش میپندارد و زندگی والدینش را فقط محدود به همان ارتباط میان خودش و آنها میداند و از این موضوع آگاه نیست که زندگی والدینش فراتر از آن چیزی است که او میبیند. ظرفیت و پذیرش احساسی کودک و درک او از مفاهیم پیچیده، با بزرگسالان متفاوت است و به میزان رشد شناختی و هیجانی او محدود میشود. در این دوران، ذهن کودک به رشد لازم نرسیده و درک محدودی از وقایع دارد؛ در نتیجه وقتی والدش با پرخاش دست روی او بلند میکند، بهجای اینکه فکر کند این آدمی که بقا و امنیتش به او وابسته است مشکل کنترل خشم دارد، خود را مقصر میبیند و با خود فکر میکند: «من بَدم.» گاهی اوقات اوضاع حاکم بر خانواده چنان تلخ و دردناک است که ذهن کودک از هضم و درک آن عاجز است؛ در نتیجه ذهن او برای خروج از دنیای تاریک احساسات ناخوشایندش، داستانسرایی میکند تا روایت تسکیندهندهاش را جایگزین واقعیت تلخ زندگی کند.
نیکول لپرا در کتاب رهایی: شناسایی الگوهای شرطی شده، رهایی از بند گذشته و تجلی خود حقیقیتان به موضوعاتی چون پیوند میان ذهن و بدن، نقش عادتها در شکلگیری شخصیت، تأثیر روابط بر سلامت روان، شیوههای مدیریت استرس و اهمیت خودآگاهی و خودمراقبتی میپردازد و با ابزارهایی عملی، از تکنیکهای تنظیم هیجان گرفته تا روشهای بازنویسی باورهای محدودکننده، به افراد کمک میکند تا از چرخههای تکراری رنج و رفتارهای ناسالم رها شوند.
کتاب رهایی: شناسایی الگوهای شرطی شده، رهایی از بند گذشته و تجلی خود حقیقیتان با این ایده شروع میکند که هر فرد باید بیاموزد که خود، به شخصه، درمانگر خویشتن باشد. سپس با روشهای خودآگاهی، دیدار با کودک درون و ترکیبی از مبانی علمی، تمرینهای عملی و مثالهای واقعی به شما کمک میکند تا گامبهگام به سوی تغییر حرکت کنید تا در نهایت، به زندگیای آگاهانه، متعادل و سرشار از انرژی دست یابید؛ زندگیای که در آن خودتان، کنترل و هدایت مسیرتان را بر عهده دارید.
این کتاب را انتشارات میلکان با ترجمه آرزو شنطیائی منتشر کرده است.
جوایز و افتخارات کتاب رهایی
• برگزیده ویراستاران آمازون از میان آثار منتخب و دستچینشده
• از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز
• کتاب پرفروش بینالمللی
کتاب رهایی برای چه کسانی مناسب است؟
کسانی که احساس میکنند در زندگی درگیر چرخههای رفتاری ناسالم شدهاند، با استفاده از تکنیکهای پیشنهاد شدهی این کتاب میتوانند چرخهی ناسالم را بشکنند و به سلامت روانی و رشد شخصی دست یابند.
در بخشی از کتاب میخوانیم
بسیاری بر این باورند که ما انسانها برای معنابخشیدن به زندگیمان داستانهای مختلفی در ذهن خود خلق میکنیم. این داستانها اغلب در تجربههای زیسته و واقعی ما ریشه دارند؛ مثلاً اگر از دوران نوجوانی افراد زیادی خواهان ارتباط دوستانه با ما بوده باشند، تصور میکنیم که آدم خواستنی و جذابی هستیم. بیشتر این داستانها در دوران کودکی شکل میگیرند و حتی تجربیات نوجوانی و بزرگسالی هم آنها را تغییر نمیدهد. به عبارتی بعضی باورها هرگز بهروز نمیشوند، با واقعیت امروزمان همخوانی ندارند و دستنخورده در ذهنمان میمانند و مثل گذشته، افکار و احساس و رفتارمان را کنترل میکنند. مثلاً بسیاری از ما، مثل خودم، در کودکی خجالتی بودهایم و بااینکه الان چنین ویژگیای نداریم و رفتارهایمان به آدمهای خجالتی شباهتی ندارد، هنوز هم خود را «آدمی خجالتی» میدانیم.
ما اغلب برای محافظت از خودمان داستان میبافیم. ما در کودکی از قدرت تحلیل ذهنی و احساسی لازم برخوردار نیستیم و نمیتوانیم اوضاع موجود و موقعیتهای مختلفی را که در رابطه با والدینمان تجربه میکنیم، با درنظرگرفتن همهی جوانب درک کنیم. کودک خود را کانون همهی وقایع پیرامونش میپندارد و زندگی والدینش را فقط محدود به همان ارتباط میان خودش و آنها میداند و از این موضوع آگاه نیست که زندگی والدینش فراتر از آن چیزی است که او میبیند. ظرفیت و پذیرش احساسی کودک و درک او از مفاهیم پیچیده، با بزرگسالان متفاوت است و به میزان رشد شناختی و هیجانی او محدود میشود. در این دوران، ذهن کودک به رشد لازم نرسیده و درک محدودی از وقایع دارد؛ در نتیجه وقتی والدش با پرخاش دست روی او بلند میکند، بهجای اینکه فکر کند این آدمی که بقا و امنیتش به او وابسته است مشکل کنترل خشم دارد، خود را مقصر میبیند و با خود فکر میکند: «من بَدم.» گاهی اوقات اوضاع حاکم بر خانواده چنان تلخ و دردناک است که ذهن کودک از هضم و درک آن عاجز است؛ در نتیجه ذهن او برای خروج از دنیای تاریک احساسات ناخوشایندش، داستانسرایی میکند تا روایت تسکیندهندهاش را جایگزین واقعیت تلخ زندگی کند.
لینک کوتاه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر