قوانین بازی زندگی: بازتعریف باورها و کشف قدرت واقعی خود

کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ بسیاری از ما ممکن است در زندگی دچار این احساس شده باشیم که درمانده‌ایم، مغلوب اضطراب شده‌ایم یا حتی شاید احساس شکست‌خوردگی داشته باشیم. اگر شما هم در مقطعی از زندگی‌تان به سر می‌برید که در حال تجربه‌ی چنین احساساتی هستید و دلتان می‌خواهد کسی دستتان را بگیرد تا رؤیاهای آینده‌تان را بسازید، می‌توانید به کتاب قوانین بازی زندگی (The Game of Life) اثر کتلین اکر رمزی (Kathleen Acker Ramsey) اعتماد کنید.
این کتاب ابزارهایی را در اختیارتان می‌گذارد تا از زاویه‌ی متفاوتی به نقش خودتان در این جهان بنگرید. این ابزارها به شما کمک می‌کنند کلیشه‌های ذهنی‌تان را که شما را در زندگی به عقب می‌رانند، پشت سر بگذارید و با گام برداشتن فراتر از تفکرات و عادات قبلی خود، به چرایی و چگونگی شکل‌گیری تفکراتتان فکر کنید. مسیری که باعث می‌شود به نگرشی وسیع‌تر دست یابید. این نگرش به شما کمک می‌کند تا برنامه‌ای سرشار از تخیل و بینش و درعین‌حال کاملاً عملی تدارک ببینید و با کمک آن موفقیتتان را برای انجام هر کاری تضمین کنید.
کتلین اکر رمزی سعی دارد تا به وسیله‌ی این کتاب به شما کمک کند تا با گشودگی به سراغ تغییر باورهایی بروید که به نفع شما نبوده‌اند و بتوانید با طی این مسیر قدرت واقعی درونی‌تان را کشف کنید. شما با این کتاب درمی‌یابید که چگونه با اقدامات کوچک زندگی‌تان را دگرگون کنید و به‌مرور به توانایی‌های بی‌حد درون خود پی ببرید.
نویسنده‌ی کتاب قوانین بازی زندگی، در تمام عمر، در تلاش برای غلبه بر چالش‌ها و موانع زندگی خود بوده تا بتواند بهترین راه برای ساختن یک ذهنیت تأثیرگذار بیابد و زندگی‌اش را بهبود ببخشد. او با اینکه بیش از سی سال در شرکت‌های تجاری مختلف به فعالیت حقوقی مشغول بوده؛ اما هیچ‌گاه مطالعه، یادگیری و جستجوگری برای حقیقت و تلاش برای تغییر را نادیده نگرفته است.
او سال‌هاست که با انجام سخنرانی، مربی‌گری و برگزاری کارگاه‌های مختلف به افراد مختلف برای تغییر ذهنیت و متحول کردن زندگی‌شان کمک می‌کند. در این کتاب کاری می‌کند تا شما زندگی را به چشم یک بازی ببینید و به این شکل دیدگاهتان را نسبت به جهات اطراف و تأثیری که شما بر آن می‌گذارید، دگرگون خواهد کرد؛ چراکه شیوه‌ی بازی کردنتان دگرگون خواهد شد.
بنابراین فرقی نمی‌کند که در پی شفاف‌سازی افکار و ذهن خود هستید یا اهداف بزرگ‌تر و عمیق‌تری را در نظر دارید، درهرصورت کتاب قوانین بازی زندگی به شما کمک خواهد کرد تا با بازتعریف باورهایتان، مقاصد متعالی خود را عملی کنید. اثری تأمل‌برانگیز که به همت بیتا دارابی به فارسی ترجمه شده و انتشارات سبزان برای چاپ و نشر آن اقدام کرده است.

کتاب قوانین بازی زندگی برای چه کسانی مناسب است؟
اگر تصمیم گرفته‌اید با دید متفاوتی به افکار و احساسات خود نگاه کنید تا بتوانید پتانسیل‌هایتان را بشناسید و اگر برای قهرمانی در بازی زندگی آماده‌اید، این کتاب به شما کمک خواهد کرد تا چالش‌های این مسیر را ساده‌تر پشت سر بگذرانید.

در بخشی از کتاب قوانین بازی زندگی: بازتعریف باورها و کشف قدرت واقعی خود می‌خوانیم
همه‌ی ما ریسک می‌کنیم و شکست می‌خوریم و به‌ندرت می‌دانیم که اوضاع چگونه پیش خواهد رفت. وقتی قمار می‌کنید، ممکن است برنده شوید، اما ریسکِ از دست‌ دادن پولتان را به جان می‌خرید. وقتی با کسی سر قرار می‌روید، ممکن است شریک عاطفی‌ خود را پیدا کنید، اما ریسک دل‌شکستگی را هم به جان می‌خرید. وقتی مشکلاتتان را با نزدیکان به اشتراک می‌گذارید، ممکن است از شما حمایت کنند، اما ریسک سوءاستفاده از اسرارتان را به جان می‌خرید. نمی‌شود از خطر کردن اجتناب کنید. خطر کردن بخشی از زندگی‌ است.
شما وقتی به آبشاری نزدیک می‌شوید یا به‌ناگاه خود را در برابر آن می‌یابید چه می‌کنید؟ می‌توانید نیمه‌ی پر لیوان را ببینید. من قصد نداشتم خیس شوم، اما می‌دانستم که احتمالش هست. از لحظه‌ای که وارد «رودخانه‌ی تنبل» شدم، این ریسک را به‌عنوان بخشی از ماجراجویی‌مان پذیرفتم. وقتی با آن مواجه شدیم و زیر آبشار قرار گرفتیم، دیدن فرزندانم درحالی‌که از ته دل می‌خندیدند به یکی از بهترین بخش‌های آن روز تبدیل شد.
من از نظر ذهنی خودم را برای آبشار آماده کرده بودم و این آمادگی تفاوت زیادی در نحوۀ واکنشم به موضوع ایجاد کرد. به‌ همین‌ دلیل، به یکی از بهترین خاطراتم تبدیل شد. در خطر کردن (و درس‌ گرفتن از آن‌ها) سطح آگاهی‌ ما برای رفتن به سطح بعدی افزایش می‌یابد.
امیدوارم آن مادر عصبانی اجازه نداده باشد که آن ‌لحظه، بقیه‌ی روز او یا فرزندانش را خراب کند. همه‌ی ما عصبانی، خشمگین یا ناامید می‌شویم. این امر کاملاً طبیعی است. بااین‌حال، ارزشش را ندارد که ماجرا را کش دهیم و از هیچ، فاجعه بسازیم. اولین ‌بار وقتی خیس شدم، به‌طور غریزی خودم را کنار کشیدم و یک‌ لحظه احساس دل‌خوری کردم، بااین‌حال، به همان سرعتی که ماجرا اتفاق افتاده بود، آن احساسات را رها کردم. به کمی زمان نیاز بود تا قشر جلوی مغزم موضوع را پردازش کند و در نتیجه، روز شگفت‌انگیزی داشتیم.