چشمان من از پنجرهها بیزارند
دنیای مردانه رقابتی و دنیای پر رمز و راز زنانه بیشتر مشارکتی است. بانوان شاعر در طول تاریخ اغلب در شعر و ادبیات ورود مردانه داشته و ناخودآگاه دنبالهرو مردان هستند. شاعران انگشت شماری همچون فروغ فرخزاد، مریم حیدرزاده و... بیشتر ورود زنانه به شعر و ادبیات داشتهاند.
مصاحبه- رمزگشانیوز؛ خانم دکتر مریم جلالوند دانشاموخته دکترای ادبیات فارسی، شاعر، نویسنده، ترانه سرا و استاد دانشگاه آزاد تهران معتقدند که این دیدگاه در خصوص نسل جدید شاعران خانم موضوعیت نداشته و معطوف به گذشته میباشد.
آنچه ذیلا تورق میکنید محصول گپ و گفت مجازی رضا قاسمپور با مریم جلالوند شاعر، نویسنده، ترانهسرا و منتقد ادبی فعال در تهران کرج است.
ابتدا خودتونو برای مخاطبان معرفی کنید.
مریم جلالوند هستم
شاعر،نویسنده و ترانهسرا
دارای دکتری زبان و ادبیات فارسی
مدرس دانشگاه
مجری تخصصی انجمنهای شعر و ادبیات در سطح استان تهران و کرج.
چرا شعر؟ چرا شاعری
شعر از عمق وجود من سرچشمه میگیرد، بسیار روح و روانم با شعر خو گرفته، از کودکی شعر میسرودم و بدون اینکه در این زمینه آموزشی دیده باشم، ذهنم با اصول و قواعد شعر، مثل وزن شعری و ردیف و قافیه و....آشنایی داشت بنابراین یقین دارم که شاعری کاملا ذاتیه حداقل در مورد خودم چنین فکر میکنم.
در جواب سوال شما،چرا شعر،چراشاعری؟
میتونم بگم شعر و شاعری به دنبال من اومدن، نه من به دنبال اونها،یعنی انتخابی در کار نبوده که من بخوام انتخاب کنم مثلا شاعر بشم
خیر، از زمان کودکی با شوق شعر میسرودم.
و حتی خییلی از جملات عامیانه و روزمره در مکالمات به وزن عروضی به زبان میومدن،به این شکل.
شاعران مورد علاقه شما؟
هر شاعری که در بیان و رساندن معنی و مفهوم، کلمات رو به شکلی متناسب در کنار هم قرار بده
که نظمِ گفتار با روانی زبان نیز همراه باشه
و مخاطب با شوق شعر رو تا آخر بخونه و در نهایت به نتیجهی مطلوب یعنی مقطع خوبِ شعر برسه، قطعا اون شاعر وظیفهی خودش رو کامل انجام داده و مورد قبول خاص و عام خواهد بود.
گذشته از شاعران بنام چون حافظ و سعدی و مولانا و .....
و شاعران شعر نو نظیر، سهراب و فریدون مشیری، اخوان و ....که زبانزد خاص و عام هستن،
شاعرانی نظیر، شوریدهی شیرازی
یغما جندقی
آشفته شیرازی
امیرخسرو دهلوی
بابا طالب اصفهانی
هاتف اصفهانی
شاعرانی هستن که اغلب اشعارشون رو دوست دارم.
خیلی از خانمها ورود مردانه به شعر داشته و زنانگی در شعرشان هویدا نیست نظر شما راجع به این رویکرد مردانه خانمها به شعر چیست؟
خب در این عصر و در واقع شعر امروز در شعر بانوان چنین چیزی مشاهده نمیشه، شعر بانوان کاملاً شعری زنانه که دارای ظرافت و لطافتهای
زنانه در شعر است،یعنی شما اگر بدون دانستن نام شاعر، شعری امروزی رو به شما بدن تا حدی میتونید تشخیص بدید که شعر سرودهی یک خانم است یا یک آقا.
و اما فکر میکنم سوال شما مربوط به دورههای قبل است که خانم به دلایلی چون فضای حاکم بر جامعه، اولویت مردان در همهی امور بخصوص در ادبیات و منزوی بودن زن در این زمینه، قطعا زنان ورودی مردانه به شعر داشتن که زنانگی در اینگونه اشعار نمایان نیست،
مثلا در دورهی پروین اعتصامی که این فضا کاملاً حاکم بوده، بسیاری از اشعار پروین به گونهایست اگر کسی نام شاعر را نداند
با خواندن شعر فکر میکند حتما این شعر سرودهی یک آقاست.
مثلا یکی از اشعار پروین با توجه به فضای جامعه و ورود مردانهی زنی شاعر در شعر:
خلید خار درشتی بپای طفلی خرد
بهم برآمد و از پویه باز ماند و گریست .....
این شعر پروین کاملا ورودی مردانه به شعر داره
که قطعا خواننده در صورت بیاطلاعی از نام شاعر با خودش فکر میکنه حتما این شعر سرودهی یک آقاست، با توجه به برخوردی که با طفل میشه، نصیحتهایی که به طفل میشه و....
گویند وقتی خانومی در کوچه پس کوچههای شعر پرسه میزند یعنی در مرزهای عاشقی سیر میکند نظرتون چیه؟
شاعر، چه خانم و چه آقا تا در کوچه پس کوچههای شعر پرسه نزنه،نمیتونه شاعر موفقی باشه
به دلیل اینکه شعر کاملاً مرتبط با احساسه، در هر زمینهای، اعم از اجتماعی، سیاسی و ....
حتما پای احساس باید در میان باشه که چشمهی شعر به جوش و خروش بیاد و در این میان شعری سروده شود.
مثلا فرض کنید گاهی مسائل اجتماعی در جامعه احساسِ شاعر رو وادار به بیان سخنانی در قالب نظم میکنه، این مسائل گاهی در مورد شادیهای مردم هست، گاهی در مورد درد و رنجهای مردم جامعه و به همین ترتیب در امور دیگر ...
نسبت ادبیات ایران با ادبیات جهان؟
در این مورد، نسبت ادبیات ایران با جهان،
همونطور که همه میدونیم بخصوص علاقهمندان به شعر و ادبیات
واقف به این مطلب هستند که در همهی دورانها،
شعر حول دو محور میچرخیده:
خیال انگیز بودن
آهنگین بودن
که خیال انگیزی در شعر از موارد بسیار مهم است
و در واقع جوهر اصلی شعر محسوب میشود
شعر به لحاظ هویت و شرایط ساختاری خود عرصهی ظهور و بروز رفتاری گوناگون شخص شاعر است که در نتیجهی همین خیالانگیزی گاهاً در اغلب موارد اتفاق میافتد.
و فکر میکنم در مقایسهی ادبیات ایران و جهان،
ادبیات ایران به دلیل داشتن قالبهای متفاوت البته اگر محتوا را در نظر نگیریم، ادبیات ایران با توجه به این قالبها نظیر:
رباعی
مثنوی
دوبیتی
چارپاره
غزل
قطعه
مسمط
مستزاد
ترکیببند
ترجیعبند و ..
که هرکدام به لحاظ تفاوت محتوا هم انواعی دارند،
مثلا در مورد رباعی
که میتواند عاشقانه باشد، نظیر رباعیهای رودکی
یا صوفیانه باشد، رباعیهای عطار و مولوی،
فلسفی و حکمی باشد مثل رباعیهای خیام که بسیاری از ما هم علاقهی خاصی به این نوع رباعی،یعنی فلسفی و حکمی داریم از زبان خیام.
و به همین ترتیب در مورد قالبهای دیگر....
که با توجه به این نکته(قالبهای شعری در ادبیات ایران) متوجه خواهیم شد که ادبیات ایران در مقایسه با ادبیات جهان از تنوع بیشتری برخوردار است.
رمان یا شعر؟
شعر رو بیشتر ترجیح میدم هم به دلیل علاقه
هم به خاطر ظرافت و نظم و ظریفکاریهایی که در شعر بکار برده میشه
و بخصوص شعر نسبت به رمان بیشتر با احساس صادقانهی شخص سر و کار داره
هر چی هست برگرفته از احساس و خیال است
که خودِ عنصر خیال نقشی بسیار اساسی و حائز اهمیت در شعر داره ، خیال پنجرهی رو به رویاهای شیرین برای شاعر باز میکند که قطعا مخاطب هم در تماشای این رویاها و مناظر خیالانگیز سهیم خواهد بود .
شعر هم روح خواننده رو نوازش میده هم روح مخاطب را.
بخصوص در مواردی که شعری بصورت آواز خوانده میشه
شعری که بطور کامل و یا شاهبیتی از آن ورد زبان زبان مخاطب و یا خودِ شاعر میشود
و همدمی میشود برای لحظهها...
آثار چاپ شده یا در درست چاپ؟
آثار چاپ شده:
نالههای قو
زنبقهای وحشی
انیس خلوت تنهایی
سکوت جاودان
غریبانه در اوج.
و آثار زیادی در قالبهای مختلف نظیر چارپاره، سپید، غزل، رباعی، مثنوی، آمادهی چاپ دارم.
همکاری با انجمنهای شعری؟
بله با بیشتر انجمنهای شعری به عنوان مجری انجمنها و شاعر همکاری دارم
انجمنهایی نظیر:
دوباره رویش
انجمن ادبی مهرآباد
انجمن جهانی سبزمنش
وغیره.
نظرتون راجع به شعر نو و سبکهای جدید شعری؟
شعر نو شامل، نیمایی، سپید و موج نو است
و قالبهای دیگری هم که مثلا تحت عنوان" غزل نو " بوجود میآیند بر اساس توجه شاعر به زبان روز و مفاهیم است .
شعر نو با توجه به ساختار و نوع بیان و همچنین کاربردی نو از وزن عروضی و قالب قطعا مورد توجه و پسند اهل ادبیات که به دنبال تنوع در ادبیات و شعر هستن، پدیدهی خوشایندیست
و همچنین در مورد سبکهای جدید هم این نظر رو دارم، تنوع در هر امری روح رو نوازش میده
هر چند در شعر هرگز تکرار، مخاطب رو خسته نکرده و نمیکنه
بارها دیدیم که مثلا در قالب غزل یا مثنوی با توجه به اینکه از قالبهای کهن هستن، مطلبی بارها و یا پیامی با شکل و صورت متفاوت بیان شده
که به دل مخاطب نشسته.
گاهی مثلا دو غزل بار معنایی یکسان دارند و یک پیام رو در بر میگیرند و فقط ظاهری از قبیل(وزن، ردیف، و قافیه) متفاوت دارند
و باز هم برای مخاطب تازگی دارند.
چند نمونه از اشعار منتخب خود لطفا
مثنوی "جدال بین عقل و دل"
بحث عقل و دل شبی بالا گرفت
عقل رفت و صدر مجلس جا گرفت
گفت من حلّالِ هر چه مشکلم
در جهان تنها یکی من عاقلم
بر سرِ تدبیرِ من شادی رسد
چون بخواهم وقتِ آزادی رسد
تکیه بر من می کند هر عاقلی
تا برآید از پسِ هر مشکلی
ثروت از تدبیرِ من آید وجود
گر نبودم هیچ آرامش نبود
با سیاست پادشاهی پیشه کرد
بهر بدنامیِ دل اندیشه کرد
عقل با تدبیرِ دل بیگانه بود
دل محیطِ عاقل و دیوانه بود
عقل چون دریای ناآرام بود
در نظر چون حاکمی بدنام بود
در بیانِ ظلم استعداد داشت
کی چو دل اندیشه ای آزاد داشت
پیشِ خود در جستجوی نور بود
عقل گاهی از حقیقت دور بود
خواست تا حیلت کند در کارِ خود
تا دهد رونق به کار و بارِ خود
دل نشست و جای خود محکم نمود
عقل در بازیِ خود بازنده بود
عقل گفتا ای دلِ دیوانه خو
راه را در هر مسیر از من بجو
دل به حرف آمد سکوتش را شکست
عقل را در جای خود انداخت دست
گفت، آری پادشاهی سروری
از من و امثالِ من هم بهتری
حیف با احساس ها بیگانه ای
پادشاهی ظاهرا فرزانه ای
آبِ ما با هم نمی ریزد به جو
دوستی از بنده ای عاشق مجو
راه را از تو نجویم هیچگاه
چون که نشناسی تو فرقِ راه و چاه
صدر مجلس رفته جا خوش کرده ای
جایگاهت را فرامُش کرده ای
عقل گفتا هر کسی رو زد به من
در نهایت شد سرِ هر انجمن
من دلیلِ راه بر بیراهه ام
عاقلان دانند و بس که من که ام
دل بگفتا این دلایل تازه نیست
این سخنها بر تو هیچ اندازه نیست
یک سخن گو تا بدانم جاهِ تو
تا شوم من بنده ی درگاه تو
غیرِ منطق های کهنه در سرت
هست چیزِ دیگری در باورت؟
گفت:آری سخت را آسان کنم
هر چه باشد مصلحت من آن کنم
دیده ی من مثلِ تو حساس نیست
کارِ من بر پایه ی احساس نیست
دل به او گفتا سخن کوتاه کن
تو مرا از آنچه هست آگاه کن
منطق و راه و سخن هایت درست
علتِ اینها چه بوده از نخست؟
این جهان و آن جهان بر پای چیست
زیستن بر پایه و مبنای چیست
عقل آمد به سخن، دل راه بست
گفت خاموشی گزین از هر چه هست
عشق را کردی فراموش از نخست
این خودش گویای استبدادِ توست
می شود بی حاصلی کارِ جهان
چون نباشد پای عشقی در میان
حرفِ من بر کرسیِ دنیا نشست
بارها ای عقل خوردی تو شکست
میکنند از عشق بر دورم طواف
چون حریمِ کعبه ام در اعتکاف
من شریکِ درد و رنج و هر غمم
عاشقان را روز و شب من محرمم
در صبوری شهره ی عالم منم
مسجد و میخانه ی آدم منم
چون بسوزم از حضورِ آفتاب
می شوم آیینه ی خیر و ثواب
خود تهیدست و بگیرم دست ها
راستی ام بر زبانِ مست ها
تو چه داری تا کنی تکیه بر آن
غیر مشتی منطق و حدس و گمان
چون نداری الفتی با نامِ عشق
می گریزی از خودت هنگامِ عشق
عشق را در مکتبِ تو راه نیست
چون کسی مانندِ تو گمراه نیست
این من و این مکتب و یارانِ من
جمله عالم از طرفدارانِ من
این تو و این مکتبت از کودکی
نیستند اطراف تو جز اندکی
یاد داری توی آن شهری که سوخت
کودکی دیدیم که گل می فروخت
کودکانه پیشمان آمد به ناز
تا که بفروشد گلی بهرِ نیاز
احتیاجش کی خرید خانه بود
با چنین افکار او بیگانه بود
با اتاق و بالشی از جنسِ قو
کاملا بیگانه بود افکار او
بود تنها فکرِ نانی مختصر
تا که یک شب را گذارد پشتِ سر
خوب یادم مانده انبان داشتی
سکه های زر فراوان داشتی
دستِ رد بر سینه ی کودک زدی
مصلحت را ساده دیدی در بدی
چون که درگیر مبادایت شدی
طفل را آزرده کردی بیخودی
گیرم آن در کیسه ات پولی نبود
باز هم این راهِ معقولی نبود
گر کسی حلقه به در زد از نیاز
در گشا بر روی او با روی باز
من ولی آن روز از تب سوختم
دیده در چشمانِ کودک دوختم
فکر من درگیر فردایی نشد
حبس در روز مبادایی نشد
شادیِ آن طفل شد مقصود من
بعد از آن خشنودیِ معبودِ من
خنده بر لب های کودک چون نشست
من نخورده باده گشتم مستِ مست
تو ولی در بندِ خود بودی اسیر
همچنان در بند هستی سر به زیر
سربلندم من ولی از کار خود
فاش می گویم به تو اسرار خود
تا توانی خنده بر لبها نشان
شاد باش و شادی آور ارمغان
دست از افکار پوسیده بشوی
راه مهر و مهربانی را بجوی
ناگهان از مجلس آمد این صدا
دل حریمِ عشق و صدق است و صفا
راه دارد دل به عرشِ کبریا
عقل خود شرمنده شد از ادعا
ترک کرد آن مجلسِ خوشنام را
دل گرفت از دستِ ساقی جام را
حلقه ی مستان به دورِ سازِ دل
سوز دارد با خودش آوازِ دل
دل به بالا راه می پیمود و بس
دل نشد هرگز گرفتارِ هوس
دل چو یک پیرِ خراباتی نشین
راه دارد بر سماءِ هفتمین
هر کسی در دل بیابد نور حق
می شود آگاه از دستورِ حق
عشق نوری از سرِ ذرات اوست
عاشقی کردن فقط در ذات اوست
//
غزل"من اگر از حس خود چیزی نمیگفتم به او"
من اگر از حسِ خود چیزی نمیگفتم به او
بی گمان حرفِ دلش را میشنیدم مو به مو
اشتباه از سادگیِ این دلِ دیوانه بود
بس که رو میزد به من ناگفتنیها را بگو
گفتم و از دست دادم آنچه را میخواستم
بسته شد هم راهِ پس، هم راههای پیشِ رو
من به شوقِ وصل او با اختیارِ خود زدم
قیدِ خیلی چیزها از جمله قیدِ آبرو
فرصتی اندک ندارد تا بپرسد حالِ من
بسته درهای امیدم را برایِ گفتگو
میروم دیگر، سراغم را اگر روزی گرفت
ای درِ بسته بگو از قولِ من این را به او
چینیِ بشکستهی دل، بند را پس میزند
تا بفهمد آب رفته بر نمیگردد به جو
//
در قالب نو "تو بیایی"
تو بیایی حالِ من به می شود
چون گذشته
چون پرنده
می نشینم روی دستِ شاخه ها
باز می خوانم سرودی نغمه ای
می گشاید در به رویم آسمان
تو بیایی چشمه های خشک
می سرایند از بهار
از غرورِ آبشار
تو بیایی ،باز من آیینه می گیرم به دست
موی خود را می زنم شانه
می کشم بر گونه هایم سرخیِ یک سیبِ سرخِ از درخت افتاده را
تو بیایی باز روشن می شوم از حجمِ ماه
باز می رویم به روی شاخه ها
چون شکوفه
چون نویدِ سالِ خوش
تو بیایی من نمی گنجم به پوست
از سرِ شادیِ یک احساسِ خوب
تا ثریا می پَرم
مثل دیدارِ عقابی با شهاب
مثلِ دیدار کبوتر با حرم
از حصارِ سرد اندُهگینِ خود
چون بیایی تا ثریا می پَرم
مریم_جلالوند
رباعی "چشمان من از پنجرهها بیزارند"
چشمانِ من از پنجره ها بیزارند
تنها به درِ بسته تمایل دارند
می خواهم از این ثانیه تنها باشم
می خواهم اگر خاطره ها بگذارند
مریم جلالوند
آنچه ذیلا تورق میکنید محصول گپ و گفت مجازی رضا قاسمپور با مریم جلالوند شاعر، نویسنده، ترانهسرا و منتقد ادبی فعال در تهران کرج است.
ابتدا خودتونو برای مخاطبان معرفی کنید.
مریم جلالوند هستم
شاعر،نویسنده و ترانهسرا
دارای دکتری زبان و ادبیات فارسی
مدرس دانشگاه
مجری تخصصی انجمنهای شعر و ادبیات در سطح استان تهران و کرج.
چرا شعر؟ چرا شاعری
شعر از عمق وجود من سرچشمه میگیرد، بسیار روح و روانم با شعر خو گرفته، از کودکی شعر میسرودم و بدون اینکه در این زمینه آموزشی دیده باشم، ذهنم با اصول و قواعد شعر، مثل وزن شعری و ردیف و قافیه و....آشنایی داشت بنابراین یقین دارم که شاعری کاملا ذاتیه حداقل در مورد خودم چنین فکر میکنم.
در جواب سوال شما،چرا شعر،چراشاعری؟
میتونم بگم شعر و شاعری به دنبال من اومدن، نه من به دنبال اونها،یعنی انتخابی در کار نبوده که من بخوام انتخاب کنم مثلا شاعر بشم
خیر، از زمان کودکی با شوق شعر میسرودم.
و حتی خییلی از جملات عامیانه و روزمره در مکالمات به وزن عروضی به زبان میومدن،به این شکل.
شاعران مورد علاقه شما؟
هر شاعری که در بیان و رساندن معنی و مفهوم، کلمات رو به شکلی متناسب در کنار هم قرار بده
که نظمِ گفتار با روانی زبان نیز همراه باشه
و مخاطب با شوق شعر رو تا آخر بخونه و در نهایت به نتیجهی مطلوب یعنی مقطع خوبِ شعر برسه، قطعا اون شاعر وظیفهی خودش رو کامل انجام داده و مورد قبول خاص و عام خواهد بود.
گذشته از شاعران بنام چون حافظ و سعدی و مولانا و .....
و شاعران شعر نو نظیر، سهراب و فریدون مشیری، اخوان و ....که زبانزد خاص و عام هستن،
شاعرانی نظیر، شوریدهی شیرازی
یغما جندقی
آشفته شیرازی
امیرخسرو دهلوی
بابا طالب اصفهانی
هاتف اصفهانی
شاعرانی هستن که اغلب اشعارشون رو دوست دارم.
خیلی از خانمها ورود مردانه به شعر داشته و زنانگی در شعرشان هویدا نیست نظر شما راجع به این رویکرد مردانه خانمها به شعر چیست؟
خب در این عصر و در واقع شعر امروز در شعر بانوان چنین چیزی مشاهده نمیشه، شعر بانوان کاملاً شعری زنانه که دارای ظرافت و لطافتهای
زنانه در شعر است،یعنی شما اگر بدون دانستن نام شاعر، شعری امروزی رو به شما بدن تا حدی میتونید تشخیص بدید که شعر سرودهی یک خانم است یا یک آقا.
و اما فکر میکنم سوال شما مربوط به دورههای قبل است که خانم به دلایلی چون فضای حاکم بر جامعه، اولویت مردان در همهی امور بخصوص در ادبیات و منزوی بودن زن در این زمینه، قطعا زنان ورودی مردانه به شعر داشتن که زنانگی در اینگونه اشعار نمایان نیست،
مثلا در دورهی پروین اعتصامی که این فضا کاملاً حاکم بوده، بسیاری از اشعار پروین به گونهایست اگر کسی نام شاعر را نداند
با خواندن شعر فکر میکند حتما این شعر سرودهی یک آقاست.
مثلا یکی از اشعار پروین با توجه به فضای جامعه و ورود مردانهی زنی شاعر در شعر:
خلید خار درشتی بپای طفلی خرد
بهم برآمد و از پویه باز ماند و گریست .....
این شعر پروین کاملا ورودی مردانه به شعر داره
که قطعا خواننده در صورت بیاطلاعی از نام شاعر با خودش فکر میکنه حتما این شعر سرودهی یک آقاست، با توجه به برخوردی که با طفل میشه، نصیحتهایی که به طفل میشه و....
گویند وقتی خانومی در کوچه پس کوچههای شعر پرسه میزند یعنی در مرزهای عاشقی سیر میکند نظرتون چیه؟
شاعر، چه خانم و چه آقا تا در کوچه پس کوچههای شعر پرسه نزنه،نمیتونه شاعر موفقی باشه
به دلیل اینکه شعر کاملاً مرتبط با احساسه، در هر زمینهای، اعم از اجتماعی، سیاسی و ....
حتما پای احساس باید در میان باشه که چشمهی شعر به جوش و خروش بیاد و در این میان شعری سروده شود.
مثلا فرض کنید گاهی مسائل اجتماعی در جامعه احساسِ شاعر رو وادار به بیان سخنانی در قالب نظم میکنه، این مسائل گاهی در مورد شادیهای مردم هست، گاهی در مورد درد و رنجهای مردم جامعه و به همین ترتیب در امور دیگر ...
نسبت ادبیات ایران با ادبیات جهان؟
در این مورد، نسبت ادبیات ایران با جهان،
همونطور که همه میدونیم بخصوص علاقهمندان به شعر و ادبیات
واقف به این مطلب هستند که در همهی دورانها،
شعر حول دو محور میچرخیده:
خیال انگیز بودن
آهنگین بودن
که خیال انگیزی در شعر از موارد بسیار مهم است
و در واقع جوهر اصلی شعر محسوب میشود
شعر به لحاظ هویت و شرایط ساختاری خود عرصهی ظهور و بروز رفتاری گوناگون شخص شاعر است که در نتیجهی همین خیالانگیزی گاهاً در اغلب موارد اتفاق میافتد.
و فکر میکنم در مقایسهی ادبیات ایران و جهان،
ادبیات ایران به دلیل داشتن قالبهای متفاوت البته اگر محتوا را در نظر نگیریم، ادبیات ایران با توجه به این قالبها نظیر:
رباعی
مثنوی
دوبیتی
چارپاره
غزل
قطعه
مسمط
مستزاد
ترکیببند
ترجیعبند و ..
که هرکدام به لحاظ تفاوت محتوا هم انواعی دارند،
مثلا در مورد رباعی
که میتواند عاشقانه باشد، نظیر رباعیهای رودکی
یا صوفیانه باشد، رباعیهای عطار و مولوی،
فلسفی و حکمی باشد مثل رباعیهای خیام که بسیاری از ما هم علاقهی خاصی به این نوع رباعی،یعنی فلسفی و حکمی داریم از زبان خیام.
و به همین ترتیب در مورد قالبهای دیگر....
که با توجه به این نکته(قالبهای شعری در ادبیات ایران) متوجه خواهیم شد که ادبیات ایران در مقایسه با ادبیات جهان از تنوع بیشتری برخوردار است.
رمان یا شعر؟
شعر رو بیشتر ترجیح میدم هم به دلیل علاقه
هم به خاطر ظرافت و نظم و ظریفکاریهایی که در شعر بکار برده میشه
و بخصوص شعر نسبت به رمان بیشتر با احساس صادقانهی شخص سر و کار داره
هر چی هست برگرفته از احساس و خیال است
که خودِ عنصر خیال نقشی بسیار اساسی و حائز اهمیت در شعر داره ، خیال پنجرهی رو به رویاهای شیرین برای شاعر باز میکند که قطعا مخاطب هم در تماشای این رویاها و مناظر خیالانگیز سهیم خواهد بود .
شعر هم روح خواننده رو نوازش میده هم روح مخاطب را.
بخصوص در مواردی که شعری بصورت آواز خوانده میشه
شعری که بطور کامل و یا شاهبیتی از آن ورد زبان زبان مخاطب و یا خودِ شاعر میشود
و همدمی میشود برای لحظهها...
آثار چاپ شده یا در درست چاپ؟
آثار چاپ شده:
نالههای قو
زنبقهای وحشی
انیس خلوت تنهایی
سکوت جاودان
غریبانه در اوج.
و آثار زیادی در قالبهای مختلف نظیر چارپاره، سپید، غزل، رباعی، مثنوی، آمادهی چاپ دارم.
همکاری با انجمنهای شعری؟
بله با بیشتر انجمنهای شعری به عنوان مجری انجمنها و شاعر همکاری دارم
انجمنهایی نظیر:
دوباره رویش
انجمن ادبی مهرآباد
انجمن جهانی سبزمنش
وغیره.
نظرتون راجع به شعر نو و سبکهای جدید شعری؟
شعر نو شامل، نیمایی، سپید و موج نو است
و قالبهای دیگری هم که مثلا تحت عنوان" غزل نو " بوجود میآیند بر اساس توجه شاعر به زبان روز و مفاهیم است .
شعر نو با توجه به ساختار و نوع بیان و همچنین کاربردی نو از وزن عروضی و قالب قطعا مورد توجه و پسند اهل ادبیات که به دنبال تنوع در ادبیات و شعر هستن، پدیدهی خوشایندیست
و همچنین در مورد سبکهای جدید هم این نظر رو دارم، تنوع در هر امری روح رو نوازش میده
هر چند در شعر هرگز تکرار، مخاطب رو خسته نکرده و نمیکنه
بارها دیدیم که مثلا در قالب غزل یا مثنوی با توجه به اینکه از قالبهای کهن هستن، مطلبی بارها و یا پیامی با شکل و صورت متفاوت بیان شده
که به دل مخاطب نشسته.
گاهی مثلا دو غزل بار معنایی یکسان دارند و یک پیام رو در بر میگیرند و فقط ظاهری از قبیل(وزن، ردیف، و قافیه) متفاوت دارند
و باز هم برای مخاطب تازگی دارند.
چند نمونه از اشعار منتخب خود لطفا
مثنوی "جدال بین عقل و دل"
بحث عقل و دل شبی بالا گرفت
عقل رفت و صدر مجلس جا گرفت
گفت من حلّالِ هر چه مشکلم
در جهان تنها یکی من عاقلم
بر سرِ تدبیرِ من شادی رسد
چون بخواهم وقتِ آزادی رسد
تکیه بر من می کند هر عاقلی
تا برآید از پسِ هر مشکلی
ثروت از تدبیرِ من آید وجود
گر نبودم هیچ آرامش نبود
با سیاست پادشاهی پیشه کرد
بهر بدنامیِ دل اندیشه کرد
عقل با تدبیرِ دل بیگانه بود
دل محیطِ عاقل و دیوانه بود
عقل چون دریای ناآرام بود
در نظر چون حاکمی بدنام بود
در بیانِ ظلم استعداد داشت
کی چو دل اندیشه ای آزاد داشت
پیشِ خود در جستجوی نور بود
عقل گاهی از حقیقت دور بود
خواست تا حیلت کند در کارِ خود
تا دهد رونق به کار و بارِ خود
دل نشست و جای خود محکم نمود
عقل در بازیِ خود بازنده بود
عقل گفتا ای دلِ دیوانه خو
راه را در هر مسیر از من بجو
دل به حرف آمد سکوتش را شکست
عقل را در جای خود انداخت دست
گفت، آری پادشاهی سروری
از من و امثالِ من هم بهتری
حیف با احساس ها بیگانه ای
پادشاهی ظاهرا فرزانه ای
آبِ ما با هم نمی ریزد به جو
دوستی از بنده ای عاشق مجو
راه را از تو نجویم هیچگاه
چون که نشناسی تو فرقِ راه و چاه
صدر مجلس رفته جا خوش کرده ای
جایگاهت را فرامُش کرده ای
عقل گفتا هر کسی رو زد به من
در نهایت شد سرِ هر انجمن
من دلیلِ راه بر بیراهه ام
عاقلان دانند و بس که من که ام
دل بگفتا این دلایل تازه نیست
این سخنها بر تو هیچ اندازه نیست
یک سخن گو تا بدانم جاهِ تو
تا شوم من بنده ی درگاه تو
غیرِ منطق های کهنه در سرت
هست چیزِ دیگری در باورت؟
گفت:آری سخت را آسان کنم
هر چه باشد مصلحت من آن کنم
دیده ی من مثلِ تو حساس نیست
کارِ من بر پایه ی احساس نیست
دل به او گفتا سخن کوتاه کن
تو مرا از آنچه هست آگاه کن
منطق و راه و سخن هایت درست
علتِ اینها چه بوده از نخست؟
این جهان و آن جهان بر پای چیست
زیستن بر پایه و مبنای چیست
عقل آمد به سخن، دل راه بست
گفت خاموشی گزین از هر چه هست
عشق را کردی فراموش از نخست
این خودش گویای استبدادِ توست
می شود بی حاصلی کارِ جهان
چون نباشد پای عشقی در میان
حرفِ من بر کرسیِ دنیا نشست
بارها ای عقل خوردی تو شکست
میکنند از عشق بر دورم طواف
چون حریمِ کعبه ام در اعتکاف
من شریکِ درد و رنج و هر غمم
عاشقان را روز و شب من محرمم
در صبوری شهره ی عالم منم
مسجد و میخانه ی آدم منم
چون بسوزم از حضورِ آفتاب
می شوم آیینه ی خیر و ثواب
خود تهیدست و بگیرم دست ها
راستی ام بر زبانِ مست ها
تو چه داری تا کنی تکیه بر آن
غیر مشتی منطق و حدس و گمان
چون نداری الفتی با نامِ عشق
می گریزی از خودت هنگامِ عشق
عشق را در مکتبِ تو راه نیست
چون کسی مانندِ تو گمراه نیست
این من و این مکتب و یارانِ من
جمله عالم از طرفدارانِ من
این تو و این مکتبت از کودکی
نیستند اطراف تو جز اندکی
یاد داری توی آن شهری که سوخت
کودکی دیدیم که گل می فروخت
کودکانه پیشمان آمد به ناز
تا که بفروشد گلی بهرِ نیاز
احتیاجش کی خرید خانه بود
با چنین افکار او بیگانه بود
با اتاق و بالشی از جنسِ قو
کاملا بیگانه بود افکار او
بود تنها فکرِ نانی مختصر
تا که یک شب را گذارد پشتِ سر
خوب یادم مانده انبان داشتی
سکه های زر فراوان داشتی
دستِ رد بر سینه ی کودک زدی
مصلحت را ساده دیدی در بدی
چون که درگیر مبادایت شدی
طفل را آزرده کردی بیخودی
گیرم آن در کیسه ات پولی نبود
باز هم این راهِ معقولی نبود
گر کسی حلقه به در زد از نیاز
در گشا بر روی او با روی باز
من ولی آن روز از تب سوختم
دیده در چشمانِ کودک دوختم
فکر من درگیر فردایی نشد
حبس در روز مبادایی نشد
شادیِ آن طفل شد مقصود من
بعد از آن خشنودیِ معبودِ من
خنده بر لب های کودک چون نشست
من نخورده باده گشتم مستِ مست
تو ولی در بندِ خود بودی اسیر
همچنان در بند هستی سر به زیر
سربلندم من ولی از کار خود
فاش می گویم به تو اسرار خود
تا توانی خنده بر لبها نشان
شاد باش و شادی آور ارمغان
دست از افکار پوسیده بشوی
راه مهر و مهربانی را بجوی
ناگهان از مجلس آمد این صدا
دل حریمِ عشق و صدق است و صفا
راه دارد دل به عرشِ کبریا
عقل خود شرمنده شد از ادعا
ترک کرد آن مجلسِ خوشنام را
دل گرفت از دستِ ساقی جام را
حلقه ی مستان به دورِ سازِ دل
سوز دارد با خودش آوازِ دل
دل به بالا راه می پیمود و بس
دل نشد هرگز گرفتارِ هوس
دل چو یک پیرِ خراباتی نشین
راه دارد بر سماءِ هفتمین
هر کسی در دل بیابد نور حق
می شود آگاه از دستورِ حق
عشق نوری از سرِ ذرات اوست
عاشقی کردن فقط در ذات اوست
//
غزل"من اگر از حس خود چیزی نمیگفتم به او"
من اگر از حسِ خود چیزی نمیگفتم به او
بی گمان حرفِ دلش را میشنیدم مو به مو
اشتباه از سادگیِ این دلِ دیوانه بود
بس که رو میزد به من ناگفتنیها را بگو
گفتم و از دست دادم آنچه را میخواستم
بسته شد هم راهِ پس، هم راههای پیشِ رو
من به شوقِ وصل او با اختیارِ خود زدم
قیدِ خیلی چیزها از جمله قیدِ آبرو
فرصتی اندک ندارد تا بپرسد حالِ من
بسته درهای امیدم را برایِ گفتگو
میروم دیگر، سراغم را اگر روزی گرفت
ای درِ بسته بگو از قولِ من این را به او
چینیِ بشکستهی دل، بند را پس میزند
تا بفهمد آب رفته بر نمیگردد به جو
//
در قالب نو "تو بیایی"
تو بیایی حالِ من به می شود
چون گذشته
چون پرنده
می نشینم روی دستِ شاخه ها
باز می خوانم سرودی نغمه ای
می گشاید در به رویم آسمان
تو بیایی چشمه های خشک
می سرایند از بهار
از غرورِ آبشار
تو بیایی ،باز من آیینه می گیرم به دست
موی خود را می زنم شانه
می کشم بر گونه هایم سرخیِ یک سیبِ سرخِ از درخت افتاده را
تو بیایی باز روشن می شوم از حجمِ ماه
باز می رویم به روی شاخه ها
چون شکوفه
چون نویدِ سالِ خوش
تو بیایی من نمی گنجم به پوست
از سرِ شادیِ یک احساسِ خوب
تا ثریا می پَرم
مثل دیدارِ عقابی با شهاب
مثلِ دیدار کبوتر با حرم
از حصارِ سرد اندُهگینِ خود
چون بیایی تا ثریا می پَرم
مریم_جلالوند
رباعی "چشمان من از پنجرهها بیزارند"
چشمانِ من از پنجره ها بیزارند
تنها به درِ بسته تمایل دارند
می خواهم از این ثانیه تنها باشم
می خواهم اگر خاطره ها بگذارند
مریم جلالوند
گالری عکس
لینک کوتاه
کلید واژه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر