چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳

زندگی در پیش رو

کتاب زندگی در پیش رو نوشته رومن گاری نویسنده مشهور است که با ترجمه لیلی گلستان منتشر شده است. این کتاب روایت زندگی پسربچه‌ای در دنیایی پر از حقایق سیاه است.

کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ اتفاقات این کتاب در محله «گوت دور» روایت می‌شود. محله فقیرنشین و غریب‌نشین؛ و محله خانه‌های آن‌چنانی در سطح پایین. نویسنده دنیای پُر از ذلت و خواری و درد و خشونت و تحقیر را با رنگی گُلبهی نقش کرده، این دنیا را پذیرفته و دقیقا تفاوتِ دید نویسنده است که اثری متفاوت خلق کرده است.
این کتاب از دید یک پسربچه است که جهان را جور دیگری می‌بیند، پسربچه‌ای که هم‌صحبت‌هایش یک پیرمردِ مسلمان عاشق قرآن و عاشق ویکتور هوگو است و یک زن پیر دردمند. با بچه‌ها حرف می‌زند و بازی می‌کند، اما با آن‌ها یکی نمی‌شود. در مجاورت آن‌ها بچه نمی‌شود. او بچه‌ای است ساخته نویسنده. اما بچه‌ای به شدت پذیرفتنی و دوست‌داشتنی. مومو، پسر عرب کوچکی که در یک آپارتمان، در طبقه ششم ساختمانی زندگی می‌کند که آسانسور ندارد همراه چندین بچه بی‌سرپرست و بدون پدر دیگر، با زنی یهودی، معلوم‌الحال و بیمار. این کودک می‌فهمد فرزند زنی روسپی‌ است که او را برای نگهداری به رزا خانم داده‌اند اما مانند بچه‌های دیگر نیست، زیرا مادران ان‌ها گاهی سراغشان می‌آیند اما او هرگز مادرش را ندیده است. در این کتاب با این کودک همراه می‌شویم و دنیایش را می‌شناسیم.

خواندن کتاب زندگی در پیش رو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم
این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره رومن گاری
رومن کاتسِف که با نام رومن گاری شناخته می‌شود، ۸ مه ۱۹۱۴ در روسیه در خانواده‌ای یهودی چشم به جهان گشود. ۱۱ ساله بود که پدرش، او و مادرش را ترک کرد. چند سال بعد از ان او و مادرش به فرانسه مهاجرت کردند.
او در طول زندگی‌اش ۲۱ رمان با نام حقیقی خود نوشته است، یک رمان با نام مستعار فوسکو سینی بالدی و چهار رمان با نام مستعار امیل آژار منتشر کرد و به همین دلیل توانست به تنها نویسنده‌ای بدل شود که دو بار جایزه ادبی گنکور را از آن خود کرده است؛ پسرعمویش پائول پالویچ، کسی بود که به جای او، این جایزه را دریافت کرد. علاوه بر این، با نوشتن نخستین رمانش، «تحصیلات اروپایی»، جایزه منتقدان فرانسه را دریافت کرد.
او سرگذشت سه دهه نخست زندگی‌اش را در کتاب «وعده سپیده‌دم» نوشته‌ است. او در فرانسه در رشته حقوق و همچنین خلبانی در نیروی هوایی فرانسه تحصیل کرد. در جنگ جهانی دوم و بعد از اشغال فرانسه، به انگلستان گریخت و تحت رهبری شارل دوگل به «نیروهای آزاد فرانسه» پیوست و در اروپا و آفریقای شمالی جنگید. پس از جنگ نیز با مدرک حقوق دانشگاه پاریس و دیپلم زبان‌های اسلاو، به عنوان دیپلمات در شهرهای مختلف کار کرد.
زندگی در پیش‌رو، لیدی ال، خداحافظ گاری کوپر و میعاد در سپیده‌دم از مشهورترین نوشته‌های رومن گاری است. او همسرش را در ۱۹۷۹ از دست داد و در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ با شلیک گلوله به زندگی خودش پایان داد.

درباره لیلی گلستان؛ مترجم کتاب
لیلی گلستان، مترجم برجسته و نگارخانه‌دار ایرانی، در ۲۳ تیر ۱۳۲۳ در تهران متولد شد. خانواده گلستان نقش بسزایی در فرهنگ و هنر معاصر ایران دارند؛ پدر او، ابراهیم گلستان، نویسنده و کارگردان موج نوی سینمای ایران، و برادرش، کاوه گلستان، عکاس برجسته است.
لیلی گلستان تحصیلات خود را در فرانسه ادامه داد و در دوران اقامت در اروپا با هنرمندان مطرحی همچون ژان لوک گدار و فرانسوا تروفو آشنا شد. پس از بازگشت به ایران، فعالیت‌های مختلفی از طراحی پارچه تا ترجمه و روزنامه‌نگاری را تجربه کرد.
او آثاری چون «زندگی در پیش رو» از رومن گاری، «بیگانه» از آلبر کامو و «میرا» از کریستوفر فرانک را با حساسیت ویژه‌ای به فارسی برگرداند و نقش مؤثری در معرفی ادبیات غرب به ایران ایفا کرد. ترجمه «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» اثر اوریانا فالاچی، او را به یکی از مترجمان مطرح آثار جنگی تبدیل کرد.
لیلی گلستان در سال ۱۳۶۰ نگارخانه گلستان را تأسیس کرد که به‌مرور به مرکزی مهم برای هنرهای تجسمی تبدیل شد. این نگارخانه میزبان آثار هنرمندانی مانند سهراب سپهری و هانیبال الخاص بوده است.
او در سال ۱۳۹۳ نشان شوالیه ادب و هنر فرانسه را برای ترجمه بیش از ۴۰ اثر فرانسوی به فارسی دریافت کرد. سخنرانی او در تدکس ۱۳۹۵ درباره زندگی در سایه پدرش، ابراهیم گلستان، بازتاب گسترده‌ای یافت. لیلی گلستان همواره بر کیفیت ترجمه و وفاداری به نویسنده تأکید داشته و به نسل جدید مترجمان توصیه کرده است که علاوه بر زبان دوم، تسلط بر زبان فارسی را نیز جدی بگیرند.

بخشی از کتاب زندگی در پیش رو
رُزا خانم دیگر پیر و خسته شده بود و حتا اگر پیر و خسته هم نبود، طاقتش تاق می‌شد. به هر حال چون یهودی بود به قدر کافی زجر کشیده بود. روزی چندین بار وزن نود و پنج کیلویی‌اش را با دو پای بیچاره‌اش از پله‌ها بالا می‌کشید، و وقتی هم وارد خانه می‌شد و بوی گُه به دماغش می‌خورد، خودش را با تمام باروبندیلش روی مبل ول می‌کرد و می‌زد زیر گریه. آخر باید دردش را حس کرد. فرانسوی‌ها پنجاه میلیون نفر هستند و او می‌گفت اگر همه‌شان همان کاری را کرده بودند که ما می‌کنیم، آلمانی‌ها عاجز شده بودند و گورشان را گُم کرده بودند. رُزا خانم آلمان را در زمان جنگ خوب شناخته بود ولی از آن جان به در برده بود. به محض آن‌که وارد می‌شد و بوی گُه را می‌شنید فریادش بلند می‌شد که: «آشویتس یعنی همین! آشویتس یعنی همین!» چون یهودی بود به آشویتس برده بودندنش. اما در باره تبعیض نژادی همیشه درست فکر می‌کرد. مثلاً بین ما یک موسی کوچولو بود که رُزا خانم مثل یک عربِ کثیف با او رفتار می‌کرد. اما با من هرگز. آن وقت‌ها نمی‌دانستم که با وجود وزنِ زیادش، ظرافت‌هایی هم دارد. بالاخره، وقتی دیدم به جایی نمی‌رسم و مادرم نمی‌آید، دست برداشتم. اما درددل و دل‌آشوبه‌ام تا مدت‌ها ادامه داشت و حتا حالا هم گاهی دلم درد می‌گیرد. بعد سعی کردم جور دیگری جلب توجه کنم. بنا کردم به دله‌دزدی از مغازه‌ها. یک گوجه فرنگی یا یک طالبی برمی‌داشتم و همیشه هم منتظر می‌شدم یک نفر نگاهم کند تا کارم دیده شود. وقتی مغازه‌دار می‌آمد و یک پس‌گردنی نثارم می‌کرد، داد و فریادم به هوا می‌رفت اما بالاخره یکی پیدا شده بود که به من محل بگذارد.
یک بار، تخم‌مرغی از یکی از خواربارفروشی‌ها دزدیدم. فروشنده که زن بود مرا دید. ترجیح می‌دادم جایی دزدی کنم که یک زن باشد. چون از تنها چیزی که مطمئن بودم، این بود که مادرم زن است و جور دیگری نمی‌تواند باشد. یک تخم‌مرغ برداشتم و توی جیبم گذاشتم. فروشنده آمد. منتظر بودم بخواباند توی گوشم تا همه حسابی متوجهم بشوند. اما او کنارم خم شد و دستی به سرم کشید. حتا گفت:
«چقدر تو مامانی هستی!»










 
لینک کوتاه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر
ارسال نظرات