پنج شنبه ۱ آذر ۱۴۰۳

تو همانی که می‌اندیشی

کتاب تو همانی که می‌اندیشی نوشتهٔ جیمز آلن و ترجمهٔ گیتی خوشدل است. نشر قطره این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر نشان داده است که چگونه افکار ما می‌تواند شخصیت ما را شکل دهد.

کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ کتاب تو همانی که می‌اندیشی در سال ۱۹۰۳ میلادی به قلم نویسنده و شاعر انگلیسی، جیمز آلن در هفت فصل نوشته شده است. این نویسنده بیشتر به‌خاطر آثار خود در زمینهٔ تفکر و قدرت فکر شناخته می‌شود. او را یکی از بنیان‌گذاران کتاب‌های خودیاری می‌دانند. کتاب «تو همانی که می‌اندیشی» سومین اثر او به حساب می‌آید. عناوین مطرح‌شده در این کتاب عبارتند از «اندیشه و منش»، «اثر اندیشه بر اوضاع و شرایط»، «اثر اندیشه بر سلامت و تن»، «اندیشه و قصد»، «اثر عامل اندیشه در توفیق»، «رؤیاها و آرمان‌ها» و «آرامش». این نویسنده معتقد است که ذهن، بزرگ‌ترین سازندهٔ زندگی ما است که هم شخصیت درونی و هم شرایط بیرونی ما را شکل می‌دهد. ممکن است شما تاکنون زندگیتان را در جهل و درد ساخته باشید، اما از این روز به بعد باید با روشن‌بینی و شادمانی آن را بسازید. همان‌گونه که گیاه از دانه جوانه می‌زند، هر عمل از بذر اندیشه رشد می‌کند. هر کاری که انجام می‌دهید و یا هر چیزی که می‌گویید در ذهن شما آغاز می‌شود. رفتار و عمل، شکوفهٔ تفکر است و شادی و رنج، میوه‌های آن. ما محصول شیرین یا تلخی را که در باغ درون خود کاشته‌ایم، درو می‌کنیم.

خواندن کتاب تو همانی که می‌اندیشی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم
این کتاب را به دوستداران روان‌شناسی عمومی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تو همانی که می‌اندیشی 
«به حقارت آرزویی خواهید شد که حکمران شماست، و به عظمت آرزویی که بر آن حکمرانید. همان‌گونه که استانتون کرکهام دیویس۳، با کلامی زیبا می‌گوید: «شاید حسابدار باشید، و همین که از دری گام بیرون می‌نهید که مدت‌ها آن را مانع آرمان‌هایتان می‌پنداشتید، خود را برابر حضار بیابید هنوز قلم پشت گوش و لکهٔ جوهر بر انگشتان و آنگاه سیل الهامتان جاری شود. شاید گوسفند بچرانید و به‌سوی روستا راه افتید و با دهان باز به یُمن هدایت دلیرانهٔ جان به آستان استاد گام نهید و او نیز پس از چندی بگوید: «دیگر چیزی نیست تا به تو بیاموزم. اکنون خود استاد شده‌ای، ای کسی که اخیراً به هنگام چراندن گوسفندان رؤیای اموری عظیم می‌دیدی. شاید ارّه و رنده را زمین نهید تا تجدید حیات جهان را به دوش بگیرید.»
انسان بی‌فکر و نادان و کاهل که تنها آثار ظاهری امور را می‌بیند، نه خودِ امور را، از بخت و اقبال و تصادف سخن می‌گوید. با دیدن انسانی که دولتمند شده است می‌گوید: «چه خوش‌اقبال است!» با مشاهدهٔ آن کس که روشنفکر شده است ندا در می‌دهد: «عجب مورد لطف است!» با ملاحظهٔ منش قدیس‌گونه و نفوذ گستردهٔ دیگری، به زبان می‌آید که: «تصادف، مدام به یاری‌اش می‌شتابد!» آزمون‌ها و ناکامی‌ها و تلاش‌هایی را که اینان داوطلبانه به جان خریده‌اند تا تجربه بیاموزند نمی‌بیند، و از فداکاری‌ها و ایثارها و کوشش‌هایی که این‌ها بی‌وقفه در پیش گرفته‌اند، و ایمانی را که به کار بسته‌اند بادا بر موانع به ظاهر ناپیمودنی غلبه یابند تا رؤیای دلشان را متحقق سازند، بی‌خبر است. غافل از تاریکی و عذاب‌های دل آن‌ها، تنها نور و شادمانی را می‌بیند و آن را «بخت و اقبال» می‌خواند. آرزو و سفر صعب را نمی‌بیند، فقط به هدف دلپذیر می‌نگرد و آن را «خوش‌اقبالی» می‌نامد. فرایند را نمی‌فهمد، فقط نتیجه را ادراک می‌کند و آن را «تصادف» می‌خواند».










 
لینک کوتاه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر
ارسال نظرات