پنج شنبه ۱ آذر ۱۴۰۳

انعطاف‌پذیری هیجانی

کتاب انعطاف‌پذیری هیجانی نوشتهٔ سوزان دیوید و ترجمهٔ سوما فتحی است و انتشارات میلکان آن را منتشر کرده است. موضوع این کتاب رهایی از قید و بندها و قدرت پذیرش تغییر است.

کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ انعطاف‌پذیری هیجانی فرایندی است که به شما امکان می‌دهد در لحظه باشید، رفتارهای خود را تغییر یا ادامه دهید تا به شیوه‌ای که سازگار با اهداف و ارزش‌های شماست زندگی کنید. فرایند نادیده‌گرفتن هیجان‌ها و افکار دشوار نیست، بلکه آسان‌گرفتن آن هیجان‌ها و افکار، روبه‌روشدن با آن‌ها با شجاعت و شفقت و بعد پشت‌سرگذاشتن آن‌هاست تا اتفاق‌های بزرگی در زندگی شما رخ دهند.

فرایند کسب انعطاف‌پذیری هیجانی در چهار اقدام اساسی بیان می‌شود:
رویارویی

وودی آلن یک بار گفت که هشتاد درصد موفقیت فقط ظاهرشدن بین مردم است. در این کتاب «رویارویی» به این معناست که با افکار، هیجان‌ها و رفتارهای خود با رغبت، کنجکاوی و مهربانی روبه‌رو شویم. برخی از این افکار و هیجان‌ها برای آن لحظه صحیح و مناسب‌اند. برخی دیگر تکه‌هایی قدیمی‌اند که در روانتان گیر کرده‌اند، مانند آن آهنگی که چندین هفته است تلاش می‌کنید از ذهنتان خارجش کنید.
درهرصورت، چه این افکار و هیجان‌ها بازتاب صحیح واقعیت باشند یا تحریف‌هایی مضر، بخشی از هویتمان هستند و می‌توانیم یاد بگیریم به آن‌ها بپردازیم و پیش برویم.

فاصله‌گرفتن
عنصر بعدی، پس از رویارویی با افکار و هیجان‌ها، فاصله‌گرفتن و مشاهدهٔ آن‌ها برای دیدن هویت واقعی‌شان است ـ آن‌ها فقط فکر و هیجان‌اند. با این کار فضای باز و بدون قضاوت فرانکل را بین هیجان و واکنشمان ایجاد می‌کنیم. همچنین می‌توانیم هیجان‌های دشوار را، در حین تجربه‌کردن، شناسایی کنیم و راه‌های مناسب‌تری برای واکنش به آن‌ها پیدا کنیم. این مشاهدهٔ بافاصله مانع می‌شود که تجربه‌های گذرای ذهنی کنترلمان کنند.
دید وسیع‌تری که با فاصله‌گرفتن به دست می‌آوریم به‌معنای این است که یاد بگیریم خودمان را مثل صفحهٔ شطرنج پر از امکان ببینیم، نه مثل مهره‌های روی صفحهٔ بازی که به حرکات پیش‌بینی‌شدهٔ معینی محدودند.

دنبال‌کردن ارزش‌ها و اهداف
پس از منظم‌کردن و آرام‌کردن فرایندهای ذهنی و ایجاد فضای لازم بین افکار و دارندهٔ افکار، می‌توانیم شروع کنیم به تمرکز بیشتر بر تمام آنچه واقعاً هستیم: ارزش‌های درونی‌مان، مهم‌ترین اهدافمان. شناسایی، پذیرش و سپس فاصله‌گرفتن از هیجان‌های ترسناک، آزاردهنده یا مخرب به ما توانایی می‌دهد که بیشتر «دورنما» را ببینیم، چیزی که افکار و احساسات را با ارزش‌ها و آرمان‌های بلندمدت ادغام می‌کند و کمک می‌کند راه‌های جدید و بهتری برای رسیدن به آن‌ها پیدا کنیم.
شما هر روز هزاران تصمیم می‌گیرید. آیا بعد از کار به باشگاه بروید یا به‌خاطر ساعت تخفیف قهوه در کافه از آن صرف‌نظر کنید؟ آیا باید تماس دوستی را که احساسات شما را جریحه‌دار کرده پاسخ دهید یا بگذارید به پیام‌گیر منتقل شود؟ ارزش‌های درونی مانند قطب‌نمایی عمل می‌کنند که شما را در مسیر درست قرار می‌دهند.

پیش‌رفتن
اصلِ تغییرهای کوچک

راهکارهای متداول خودیاری معمولاً تغییر را در اهداف بزرگ و تحول کامل می‌بینند، اما تحقیقات خلاف این را تأیید می‌کنند: اینکه تغییرهای کوچک و آگاهانه، که با ارزش‌های شما پیوند خورده‌اند، می‌توانند تفاوت زیادی در زندگی ایجاد کنند. این امر به‌ویژه زمانی درست است که ما عادت‌های روزمره و همیشگی زندگی را دستکاری کنیم که با تکرار روزانه اهرم فوق‌العاده‌ای برای تغییر فراهم می‌آورد.

اصل الاکلنگ
ژیمناست‌های تراز اول با چابکی و عضلات قوی بالاتنه ـ عضله‌های مرکز بدنشان ـ حرکات دشوار را طوری انجام می‌دهند که آسان به نظر می‌رسد. وقتی چیزی تعادلشان را به هم می‌زند، عضلات مرکزی بدن کمکشان می‌کنند تا دوباره متعادل شوند. اما برای رقابت در سطوح عالی، باید تلاش کنند فراتر از منطقهٔ امن بروند تا حرکات دشوارتری را انجام دهند. ما نیز باید تعادل بسیار خوبی بین چالش و توانمندی برقرار کنیم، تا نه ازخودراضی باشیم و نه مستأصل، بلکه به‌واسطهٔ چالش‌ها برانگیخته، مشتاق و سرزنده باشیم.
هدف نهایی انعطاف‌پذیری هیجانی، زنده و فعال نگه‌داشتن حس چالش و رشد در طول زندگی است.
کتاب انعطاف پذیری هیجانی راهنمایی است برای تغییر واقعی رفتار ـ روشی جدید از عملکرد که کمک می‌کند به زندگی مطلوبتان برسید و آزاردهنده‌ترین احساساتتان به منبع انرژی، خلاقیت و بینش تبدیل شوند.


خواندن کتاب انعطاف پذیری هیجانی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم
این کتاب را به دوستداران کتاب‌های توسعهٔ فردی و خودیاری پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب انعطاف پذیری هیجانی
«موفقیت و شکست هر فیلم‌نامهٔ هالیوود در گرو این است که چقدر ما را «اسیر» ماجرای خودش می‌کند؛ فرض منطقی ساده‌ای که توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند داستان را به جریان می‌اندازد و ماجرا را به جلو می‌راند. این «اسیر» کردن لزوماً شامل کشمکش است و دیدن این‌که چگونه این کشمکش حل می‌شود؛ همان دلیلی که وقتی اسیر ماجرای یک فیلم می‌شویم ما را درگیر می‌کند و به تماشاکردن ادامه می‌دهیم.
منِ روان‌شناس متوجه شده‌ام کتاب‌ها و فیلم‌هایی که بیش از همه اسیرم می‌کنند، همان‌هایی‌اند که تمام کشمکش ـ یا دست‌کم بیشتر آن ـ درون قهرمان است. بازیگری ناموفق زنان را درک نمی‌کند تا این‌که، به‌خاطر احتیاج شدید به یک شغل، وانمود می‌کند زن است (توتسی)، دختر ساده‌ای که از تعهد می‌ترسد (عروس فراری)، یا در یکی از مسحورکننده‌ترین فیلم‌های تاریخ ـ قاتلی حرفه‌ای به سرش ضربه‌ای وارد می‌شود، وسط یک درگیری مسلحانه بیدار می‌شود و نمی‌داند کیست و چه می‌خواهد (هویت بورن).
ما ممکن است با خودروهای بدون سقف از کنار درختان نخل عبور نکنیم یا با ستارگان سینما جلسه نداشته باشیم، اما هر یک، به روش خودمان، فیلم‌نامه‌نویس هالیوودیم. به این دلیل که هر دقیقه از هر روز مشغول نوشتن متن‌هایی هستیم که در مجتمع سینماییِ درون ذهنمان نمایش داده می‌شوند. اما در داستان‌های زندگی خودمان، اسیرشدن به‌معنای آن برانگیختگی میخکوب‌شدن پای تلویزیون نیست، بلکه به معنی افتادن به دست هیجان، تفکر، یا رفتارهای خودویرانگرانه است.
ذهن انسان ماشینی معناساز است و بخش بزرگی از انسان‌بودن تلاش برای درک میلیاردها اطلاعات حسی است که هرروزه از هر سو دریافت می‌کنیم. روش ما برای درک‌کردن این است که تمام تصاویر و صداها و تجربه‌ها و روابطی را که در اطرافمان وجود دارند به‌شکل روایتی یکپارچه دربیاوریم: این منم، سوزان، که دارم بیدار می‌شم. من توی تختخوابم. این پستاندار کوچیکی هم که داره بالا و پایین می‌پره پسرم، نوآ، است. من قبلاً در ژوهانسبورگ زندگی می‌کردم، اما حالا در ماساچوست زندگی می‌کنم. امروز باید پاشم و برای یه جلسه آماده بشم. کارم همینه. من روان‌شناس هستم و با افراد ملاقات می‌کنم تا بهشون کمک کنم.
روایت‌ها در خدمت یک هدف هستند: ما این داستان‌ها را به خودمان می‌گوییم تا تجربه‌هایمان را سازماندهی کنیم و عقلمان را از دست ندهیم.
مشکل این‌جاست که همه دچار اشتباه می‌شویم. ممکن است به افرادی که داستان واقع‌بینانهٔ منسجمی ندارند یا داستانشان کاملاً از واقعیت به‌دور است برچسب «روانی» زده شود. این‌طور نیست که همهٔ ما صداهایی بشنویم که وجود ندارند یا توهم خودبزرگ‌بینی داشته باشیم، ولی همه در نوشتن داستان‌های خودمان حقیقت را تغییر می‌دهیم. گاهی حتی متوجه این کار نمی‌شویم».










 
لینک کوتاه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر
ارسال نظرات