عادت‌های کوچک

کتاب عادت‌های کوچک؛ عادت‌های کوچک‌تر، نتایج برتر نوشتهٔ استفان گایز و ترجمهٔ عطیه رفیعی است و هورمزد آن را منتشر کرده است. عادت‌های کوچک‌ منجر به نتایج بزرگ می‌شوند؛ پس آن‌ها را دست‌کم نگیرید.

کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ کتاب عادت های کوچک به شما نشان می‌دهد که چگونه عادت‌های کوچک به شما یاری می‌رساند تا سبک زندگی بهتری داشته باشید.
دو نکته را باید در نظر بگیرید:
۱. انجام یک‌کم، مسلماً از انجام هیچ‌چیز بهتر است؛ چه ازنظر ریاضی و چه ازنظر تجربی.
۲. انجام کمی هر روز، تأثیر بیشتری از انجام بسیار در یک روز دارد. چقدر بیشتر؟ خیلی بیشتر؛ برای اینکه یک‌کم بیشتر هر روز کافی است تا آن عمل به یک عادت همیشگی اساسی و بنیادین تبدیل شود و همان‌طور که مشاهده خواهید کرد، کار بزرگی محسوب می‌شود.
اگر این جملات و ایده‌ها به نظرتان منطقی و معقول می‌آید، نتیجه‌گیری اصلی این است که مقاصد و نیات کوچک بهتر از مقاصد و نیات بزرگ است. جالب است، این‌طور نیست؟ 
تابه‌حال احساس کرده‌اید که در نقطه‌ای متوقف شده و گیر کرده‌اید؟ تابه‌حال سعی کرده‌اید خودتان را برای بهترشدن تغییر دهید و شکست خورده‌اید؟ آیا این کار را بارها و بارها انجام داده‌اید و حتی برای مدت‌زمان طولانی از سعی‌کردن خسته شده و دست برداشته‌اید؟
ما همیشه خودمان را برای پیشرفت‌نکردن سرزنش می‌کنیم؛ اما به‌ندرت استراتژی‌هایمان را بررسی می‌کنیم. سپس تلاش می‌کنیم با تکرار، آن استراتژی‌ها را مؤثر و مفید کنیم؛ اما یک مسئله وجود دارد: چنانچه پس از استفاده از یک استراتژی خاص بیش از چند بار شکست خوردید، باید استراتژی دیگری را امتحان کنید. اگر یک استراتژی برای شما مؤثر و کارآمد نیست، اهمیتی ندارد که آن استراتژی برای دیگران مؤثر و کارآمد است.
هر موفقیت بزرگ به چیزی که قبل از آن رخ داده، وابسته است. زمانی‌که ریشهٔ یک موفقیت را جست‌وجو و پیگیری کنید، خواهید دید که موفقیت با یک گام کوچک شروع شده است.
الان وقت تغییر است. به دنیای عادت‌های کوچک خوش آمدید.

بخشی از کتاب عادت های کوچک
«چند ماه قبل کتابی از مایکل میکالکو دربارهٔ روش‌های تفکر خلاقانه به نام بازی‌های اندیشه‌گر خواندم. یکی از بازی‌های تفکر خلاقانه‌ای که او درباره‌اش صحبت می‌کرد، «نمای کاذب» نام داشت. در نمای کاذب شما متضاد آنچه فکر می‌کنید را در نظر می‌گیرید و مشاهده می‌کنید که چه ایده‌های خلاقانه‌ای از آن ساطع می‌شود. یک مثال ابتدایی: چه می‌شود اگر به‌جای ساختن یک آسمان‌خراش، یک ساختمان در عمق زمین ساخت؟ این نوع تفکر با وادارکردن ذهن به تأمل دربارهٔ مسائل اساسی و مهم به‌جای مسائل جزئی و مشاهدهٔ طیف مختلف احتمالات، ایده‌های خلاقانه‌ای را خلق می‌کند.
من هم مشکلی داشتم و باید حلش می‌کردم و این روش به ذهنم رسید؛ بنابراین دربارهٔ متضاد ۳۰ دقیقه ورزش و نرمش فکر کردم. خوردن بستنی و تماشای تلویزیون می‌توانست متضاد خوبی باشد. بعد فکر کردم ۳۰ دقیقه ورزش‌کردن در آن لحظه مسئلهٔ بزرگی، همچون صعود بر کوه اورست به نظر می‌رسد. تضاد دیگر مدت‌زمان ورزش بود. اگر به‌جای ۳۰ دقیقه ورزش همراه با عرق‌ریختن و سختی، فقط یک شنا سوئدی انجام می‌دادم چه می‌شد؟ بیشتر از آن لازم نبود؛ فقط یک شنا سوئدی. این موضوع یک تضاد واقعی با ورزشم بود. از این ایده خنده‌ام گرفت. چقدر رقت‌انگیز به نظر می‌رسید. یک شنا سوئدی به چیزی کمک نمی‌کرد و هیچ تغییری را هم ایجاد نمی‌کرد. واقعاً باید بیشتر تلاش می‌کردم؛ اما هروقت به برنامه‌ریزی اولیه‌ام بازمی‌گشتم، نمی‌توانستم انجامش دهم. بعد از اینکه از شکست‌های مداوم برای ۳۰ دقیقه ورزش، واقعاً خسته شدم و با خود اندیشیدم که به‌هرحال یک شنا سوئدی انجام خواهم داد، به‌صورت دمر دراز کشیدم و یک شنا سوئدی انجام دادم و با این کار تا ابد زندگی‌ام را تغییر دادم.
زمانی‌که در موقعیت شنا سوئدی قرار گرفتم، متوجه شدم این کار نیز دقیقاً به همان صورتی است که ورزش ۳۰ دقیقه‌ای آغاز می‌شود. بعد از شنا سوئدی احساس کردم شانه‌ها و بازویم به روغن‌کاری احتیاج دارد. به نظر می‌رسید ماهیچه‌هایم در حال بیدارشدن از خواب ۲۴ ساعته هستند. بدون هیچ توقف و مکثی، چند شنا سوئدی دیگر انجام دادم؛ به‌هرحال در وضعیت شنا قرار داشتم. هر شنا سوئدی برای ماهیچه‌های ضعیف و مغز یک‌دنده‌ام خیلی سخت بود.
همین‌که بلند شدم و ایستادم، به این نتیجه رسیدم که انجام آن کار بهتر از هیچ بود. راستش را بخواهید، هنوز احساس می‌کردم می‌خواهم در آن نقطه توقف کنم و دست بکشم. سپس به فکر امتحان چالش کوچک دیگری افتادم؛ یک بارفیکس. انجامش چنان سهل و آسان بود که نمی‌شد ردش کنم. میلهٔ بارفیکس را نصب کردم و یک حرکت بارفیکس انجام دادم؛ بعد چند تا بارفیکس دیگر زدم. با خود اندیشیدم: جالب است؛ سخت است؛ اما به آن سختی نیست که فکر می‌کردم.
ماهیچه‌هایم گرم می‌شد. انگیزه‌ام برای ورزشِ بیشتر افزایش یافته بود؛ اما برای شروع هنوز کافی نبود و هنوز مقاومت درونی داشتم. با همان استراتژی ادامه دادم. به همان کوچکی به‌اندازه‌ای که لازم بود، ادامه دادم. برای انجام شنا سوئدی مجبور شدم چند هدف کوچک همچون باشه، یکی دیگه، حالا دو تا دیگه، حالا یکی دیگه برای خود در نظر بگیرم. هر بار که با یک چالش بسیار راحت به خودم حمله می‌کردم، آن را برآورده می‌کردم یا بیشتر انجام می‌دادم. برآورده‌کردن هدف احساس خوبی داشت».


 
لینک کوتاه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر
ارسال نظرات