جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴

کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم نوشتهٔ اسلاونکا دراکولیچ و ترجمهٔ رویا رضوانی است و نشر گمان آن را منتشر کرده است. این کتاب، مشاهدات نویسنده از زندگی دوستان و آشنایانش در دیگر کشورهای اروپای شرقی تحت حکومت‌های کمونیستی است.

کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم روایت‌هایی گیرا و خواندنی و حاصل تجربه‌های شخصی اسلاونکا دراکولیچ ( -۱۹۴۹ )، روزنامه‌نگار اهل کرواسی است. این کتاب، مشاهدات نویسنده از زندگی دوستان و آشنایانش در دیگر کشورهای اروپای شرقی تحت حکومت‌های کمونیستی است.
جذابیت اصلی کتاب در این است که دراکولیچ ماهرانه، تحلیل‌هایی تأمل‌برانگیز و انتقادی را با جزئیات زندگی روزمره درهم می‌آمیزد: شگفتی دختربچه‌ای که برای اولین بار یک عروسک خارجی می‌بیند؛ نحوهٔ شستن رخت‌ها در خانه؛ زندگی یک استاد دانشگاه در آپارتمانی تنگ و شلوغ بی‌هیچ حریم خصوصی؛ دیوارهای رنگ و رو رفته و... .
دراکولیچ کمونیسم را چیزی فراتر از یک ایدئولوژی یا شکل حکومت می‌بیند. از دید او کمونیسم یک وضعیت ذهنی است که به این راحتی‌ها از ناخودآگاه جمعی کسانی که تحت این حکومت زندگی کرده‌اند زدوده نمی‌شود.
برای مردم دنیای کمونیسم شعار «امر شخصی، سیاسی است» به معنای واقعی کلمه صدق می‌کرد.
دراکولیچ که خود در یوگسلاوی بزرگ شده، می‌نویسد: «اینجا از همان اوایل جوانی می‌فهمید که سیاست مفهومی انتزاعی نیست، بلکه نیرویی است عظیم که بر زندگی روزمره مردم تاثیری تعیین کننده می‌گذارد... ما برای اینکه بتوانیم ادامه بدهیم، می‌بایست قلمروهایمان را تقسیم می‌کردیم و مرزی بین زندگی خصوصی و حوزه عمومی می کشیدیم. حکومت می‌خواست همه چیز عمومی باشد... اما هرچیز عمومی متعلق به دشمن بود».
این روایت‌های گاه تراژیک و گاه طنزآمیز بهتر از تحلیل‌های تئوریک، می‌تواند وضعیت سیاسی و ذهنیت‌ افراد در حکومت‌های استبدادی را برای ما به تصویر بکشد.

درباره اسلاونکا دراکولیچ
اسلاونکا دراکولیچ ۴ ژوئیهٔ ۱۹۴۹ در کرواسی به دنیا آمد. این روزنامه‌نگار و جستارنویس سرشناس در دانشگاه زاگرب در رشتهٔ ادبیات تطبیقی و جامعه‌شناسی تحصیل کرد. از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۲ با دوهفته‌نامهٔ استارت و هفته‌نامهٔ باناس هر دو چاپ زاگرب همکاری کرد. در اوایل دههٔ ۹۰ کرواسی را به دلیل مسائل سیاسی ترک کرد و رهسپار سوئد شد. آثار و مقالات او در بسیاری از نشریات اروپایی و بین‌المللی مانند لا استامپا، فرانکفورتر آلگماینه زایتونگ، نیشن، یوروزین چاپ شده‌است. او اکنون در استکهلم و زاگرب زندگی می‌کند.
کتاب‌‌های او از این قرار هستند:
کافه اروپا، ترجمهٔ نازنین دیهیمی، نشر گمان، ۱۳۹۴
کمونیست رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم، ترجمهٔ رؤیا رضوانی، نشر گمان، ۱۳۹۳
آزارشان به مورچه هم نمی‌رسید، ترجمهٔ نازیلا محبی، نشر ستاک، ۱۳۹۶ 
راهنمای بازدید از موزه‌ٔ کمونیسم، ترجمه‌ٔ بابک واحدی، نشر ماهی، ۱۳۹۶
بالکان اکسپرس، ترجمهٔ سونا انزابی‌نژاد، نشر گمان، ۱۳۹۹

بخشی از کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم
«چشم‌هایم را که می‌بندم هنوز هم می‌توانم او را ببینم که بنا به عادت همیشگی‌اش، بعدازظهر شنبه روی کاناپه آشپزخانه‌مان استراحت می‌کند. بهار است و در آن فضای نیمه‌تاریک، در نور ملایمی که از سایبان کرباسی پنجره عبور می‌کند دراز کشیده. برش‌های خیار تازه مثل ماسک سفید عجیبی صورتش را پوشانده. این برنامه شنبه‌هایش بود ــ بعد از بیست دقیقه بلند می‌شد برش‌های خیار را برمی‌داشت و صورتش را با آب سرد می‌شست. بعد به آن «کرم ترکیبی رویا» می‌زدــ تنها کرم موجود در بازار در اوایل دهه پنجاه. دست که به صورتش می‌زدم، پوستش نرم و تر و تازه بود.
قبل از این کارها، موهایمان را، موهای خودش و من را می‌شست. موهای قهوه‌ای خیلی بلندی داشت. سرش را با شامپوی گَردِ گل بابونه می‌شست، تنها مارک موجود که دو جور بسته‌بندی هم بیشتر نداشت، یکی برای موهای بور و یکی برای موهای قرمز. موهای خودش را با آب و سرکه آبکشی می‌کرد تا نرم و ابریشمی شود. و موهای بور کم‌پشت مرا با آب و افشره لیمو ــ تا عصر هر جا می‌رفتم عطر لیمو را با خودم می‌بردم. و همان‌طور که با ماسک خیارش آنجا را دراز کشیده بود ــ یا با ماسک سفیده تخم‌مرغ، یا اگر زمستان بود ماسک ماست، یا ماسک بابونه‌ای که بعد از یک شب بدخوابی یا دعوا با پدرم برای خواباندن پف زیر چشم‌هایش می‌گذاشت‌ــ من با خودم فکر می‌کردم که یک روز من هم همین کارها را خواهم کرد، و دلم می‌خواست آن روز هرچه زودتر برسد.
می‌دانستم که بعد از این کارها ناخن‌هایش را مانیکور می‌کند و آرایش می‌کند. یعنی یکی از دو رنگ ماتیکی را که از داروخانه خریده بود به لب‌هایش می‌زند و با مداد ابرو برای خودش خط چشم می‌کشد. این کل لوازم آرایشی بود که آن‌وقت‌ها وجود داشت. اگر هنوز قدری از پودر صورتی که مادرش برایش تهیه می‌کرد باقی مانده بود خوشحال می‌شد ــ این پودر را در کیسه پلاستیکی کوچکی نگه می‌داشت. آخر سر هم به پشت گوش و مچ پایش چند قطره ادوکلن می‌زد، یعنی آب زردی که داروخانه‌چی خودش آن را درست کرده بود. بعد با لباس شب آبی ساتنی که خودش دوخته بود، برای رقص با پدرم به باشگاه افسران می‌رفت. و بعد از سال‌های سال من تک‌تک این جزئیات را به یاد می‌آورم، به یاد می‌آورم که او چقدر در آن لحظات زیبا بود، جادوگری که از هیچ، زیبایی می‌آفرید. او واقعیت را نادیده می‌گرفت، این واقعیت را که حق انتخابی وجود نداشت نادیده می‌گرفت، با حربه راز و رمز زیبایی که از مادر و مادربزرگش آموخته بود به جنگ آن می‌رفت. بالاخره هر کسی راحت می‌تواند از آرد ذرت ماسکی برای برداشتن لایه‌های خشک روی پوست درست کند، از روغن زیتون برای برنزه شدن در آفتاب یا برای رفع خشکی موهایش استفاده کند، یا با چای پررنگ، ته‌رنگِ قهوه‌ای به موهایش بدهد».


 
لینک کوتاه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر
ارسال نظرات