درنگی در پارک فاتح کرج
روز ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ واپسین روز فروردین بهترین فرصت برای پیادهروی و گشت و گذار خانوادگی و مجردی در پارک فاتح (یادگار مهندس و کارآفرین خوشنام یزدی و به نوعی پدر معنوی کرج نوین) کرج بود.
یادداشت- رمزگشانیوز؛ در این مطلب به قلم رضا قاسمپور میخوانید: روز ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ واپسین روز فروردین بهترین فرصت برای پیادهروی و گشت و گذار خانوادگی و مجردی در پارک فاتح (یادگار مهندس و کارآفرین خوشنام یزدی و به نوعی پدر معنوی کرج نوین) کرج بود. به سختی حوالی میدان سپاه جایی برای پارک ماشین پیاده کرده و با کله به دل و دماغ پارک میزنم. به خاطر خنکای درختان سر به فلک کشیده، سایه سار سروهای کهنسال و جوی جاری در پارک، اکسیژن سرشاری راهی ریههایم میشود از تو چه پنهان این پوزیشن دلانگیز روح و روانم را به رعشه و چالش مضاعف وا میدارد. حس شادابی و جوانی از سر رویمان جاریست. داخل پارک هوا چند درجهای خنکتر بنظر میرسد.
آنچه ذیلا تورق میکنید مشاهدات یک معلم خبرنگار از پیادهروی، ورزش و پرسه یک ساعته در پاک مرکزی کرج با اندکی تلخیص و اغماض میباشد.
انفجار رنگها در نقطهای بیبازگشت
پرچم انفجار رنگها در پوشش ظاهری مردم در تموج بوده و گاها احساس حضور در یکی از پارکهای ابرشهر جهانی، استانبول به مخاطب دست میدهد. رنگهای مرسوم و مصطلح دوره جوانی ما مشکی، سرمهای و نهایتا خاکستری بودند. البته پیراهن یقه دیپلمات(ملایی)نیز به نوعی استثنا مینمود.امروز از آن رنگها تقریبا خبری نیست و نمود انها همانند حضور انگشت شمار بانوان محجبه در پارک تنیس(فاتح) به یک استثنا بدل شدهاند.رهگذران ملبس به انواع و اقسام رنگهای شاد و بعضا جیغ با تنوع شدید مدها و مدلهای روز ماهواره هستند.
گویا نوع پوشش، فرم گویش و حتی کم و کیف پویش فکری اکثریت حاضر در پارک دچار دگردیسی عمیقی نسبت به دو سه سال پیش شده است.
دستهای از ماموران موتورسوار از ورودی شرقی پارک در حال خارج شدن هستند. امروز احتمالا به خاطر "تذکر مقام معظم رهبری در خصوص طرح جدید حجاب" ظاهرن کسی را با کسی کاری نیست.
خلاصه پارک تنیس مملو از شادابی، تنوع و سرزندگی است. حضور پر تعداد ورزشکاران(والیبالیستها، بدمینتون و تنیس بازان،بوکسورها و بدنسازان و اهالی پیادهروی)جذابیت و تحرک پارک را دو چندان کرده اند.
راسته شطرنجبازان و...
وارد راسته پرجنب و جوش شطرنجبازان (تختهبازان،پاسوربازان و دومینوکاران) میشوم. یکی از دوستان جان(استاد یوسفیمنش همکار بازنشسته و همبازی شطرنج) از دور هویداست. پس از خوش و بش با استاد به یاد ایام خوش شهیدستان قدم میزنیم از حال و هوای بازنشستگی میپرسم. جمله سنگینی میگوید."ارزش معلم بازنشسته نهایتا صدمیلیون بیشتر نیست الان فعالان کف بازار برای صد میلیون، ماهی ده تومن میدهند" چرخی در پارک میزنیم و جای شما خالی بستنی میهمان استادیم.
از ایشان جدا شده در راسته ورزشکاران با وسایل ورزشی وَر میروم عدهای بی توجه به عابرین با شدت و حدت تمام در حال ورزش،تعرق و تمرکز برای ایجاد حال خوب و اندام سالمند.
سگبازان و موسیقیکاران...
در راسته پیادهروها غلغله عجیبی برپاست. موسیقیکاران دورهگرد دم گرفته و در حال نواختن هستند وسط حلقه جمعیت، عدهای به رقص و آواز مشغولند. از جمعیت جدا شده و سری به کتابفروشان دورهگرد میزنم سرشان به شدت خلوت و کچل است. کتاب "ملت عشق" را میخرم با فروشنده که خانم میانسالی است از چرایی سردی کسب و کارش میپرسم. گویا دلی پرخون از زمین و زمان دارد. میگوید:فصل کتاب و کتابخوانی رو به اتمام است جوانان با مطالعه و کتاب قهرند و مشغول سگبازی و بطالت عمر گرانمایهاند.پر بیراه نمیگوید تقریبا از هر ده رهگذر یکی سگ داشته و مشغول سگگردانی و ناز و نوازش هاپوهای فریبای خود هستند. بخشی از جوانان گویا به جای تمرین عشق و عاشقی معطوف به ازدواج و کسب مهارتهای زندگی، خود را به سگ و گربه، دخانیات و مشروبات و فضای مجازی از انواع و اقسامش مشغول کردهاند.
البته از حق نگذریم در کنار گوشههای پارک نیز جوانانی کاملا بیتوجه به اطراف به معاشقه و معانقه مشغول بوده و گاها صحنههای تراژیک عجیب و غریبی خلق میشود.
تفاوت از زمین تا آسمان است...
ناخوداگاه نگاهم در دو نوجوان رپ و فشنِ گوشوارهدار و....کلیک میشود. تشخیص جنسیتشان برایم به غایت مشکل مینماید. بدنشان سراسر تتو بوده و گویا حداقل نصفِ روزی را در آرایشگاه سر کردهاند. نگاه و قیافهشان آشناست به ناچار سلامم میکنند خوش بش میکنیم بچهها قیافهتون خیلی آشناست.
"آقا من علیرضا و اینم دوستدخترم هستش".اقا تو رو خدا هوای ما رو داشته باش. امتحان رو خراب کردم.تازه یادم میافتد که چهارشنبه در امتحان کلاسی شرکت کرده بود.خدای من فاصله پوشش و قیافه رسمی مدرسه و پارک از زمین تا کهکشان جاریست.
از چرایی اینهمه تغییر در پوشش و تیپ میپرسم میگوید:"اقا شما از خودمونین امروز تولدمه. میخواهم حسابی جوونی کنم دل و دماغمون پوسید ماهم جوونیم آرزو داریم شما که رونامهنگار و روشنفکرین پس باید ما رو بهتر درک کنین و...."
راستش بجز سکوت و لبخندی ملیح و خداحافظی چیزی برای عرضه ندارم.
گویل ما چندان زبان مشترکی برای مفاهمه با نسل جدید نداریم. سیستم آموزشی ما(خصوصا حوزه پرورشی) در وادی حیرانی بوده و اموزههای ما جاذبهای برای نسل z ندارد.
بنظر میرسد دستگاه تعلیم و تربیت(مدرسه و دانشگاه) و نسل جدید هرکدام بی توجه به دیگری راه خود را میروند.گویا هنجارها و باورهای ما برای نسل سوم انقلاب تعریف نشده و مبهم هستند. مطالبهگری عریان،شفافیت رفتاری،تفکر انتقادی و سبک زندگی مدرن خصیصه اکثر جوانان و نوجوانان پیرامون ماست.به راستی کدامین پل ارتباطی را شکستهایم که بین ما و فرزندانمان اینقدر فاصله فکری و شکاف تمدنی در انتخاب سبک زندگی و نگرش به هستی و... رخ داده است؟
آنچه ذیلا تورق میکنید مشاهدات یک معلم خبرنگار از پیادهروی، ورزش و پرسه یک ساعته در پاک مرکزی کرج با اندکی تلخیص و اغماض میباشد.
انفجار رنگها در نقطهای بیبازگشت
پرچم انفجار رنگها در پوشش ظاهری مردم در تموج بوده و گاها احساس حضور در یکی از پارکهای ابرشهر جهانی، استانبول به مخاطب دست میدهد. رنگهای مرسوم و مصطلح دوره جوانی ما مشکی، سرمهای و نهایتا خاکستری بودند. البته پیراهن یقه دیپلمات(ملایی)نیز به نوعی استثنا مینمود.امروز از آن رنگها تقریبا خبری نیست و نمود انها همانند حضور انگشت شمار بانوان محجبه در پارک تنیس(فاتح) به یک استثنا بدل شدهاند.رهگذران ملبس به انواع و اقسام رنگهای شاد و بعضا جیغ با تنوع شدید مدها و مدلهای روز ماهواره هستند.
گویا نوع پوشش، فرم گویش و حتی کم و کیف پویش فکری اکثریت حاضر در پارک دچار دگردیسی عمیقی نسبت به دو سه سال پیش شده است.
دستهای از ماموران موتورسوار از ورودی شرقی پارک در حال خارج شدن هستند. امروز احتمالا به خاطر "تذکر مقام معظم رهبری در خصوص طرح جدید حجاب" ظاهرن کسی را با کسی کاری نیست.
خلاصه پارک تنیس مملو از شادابی، تنوع و سرزندگی است. حضور پر تعداد ورزشکاران(والیبالیستها، بدمینتون و تنیس بازان،بوکسورها و بدنسازان و اهالی پیادهروی)جذابیت و تحرک پارک را دو چندان کرده اند.
راسته شطرنجبازان و...
وارد راسته پرجنب و جوش شطرنجبازان (تختهبازان،پاسوربازان و دومینوکاران) میشوم. یکی از دوستان جان(استاد یوسفیمنش همکار بازنشسته و همبازی شطرنج) از دور هویداست. پس از خوش و بش با استاد به یاد ایام خوش شهیدستان قدم میزنیم از حال و هوای بازنشستگی میپرسم. جمله سنگینی میگوید."ارزش معلم بازنشسته نهایتا صدمیلیون بیشتر نیست الان فعالان کف بازار برای صد میلیون، ماهی ده تومن میدهند" چرخی در پارک میزنیم و جای شما خالی بستنی میهمان استادیم.
از ایشان جدا شده در راسته ورزشکاران با وسایل ورزشی وَر میروم عدهای بی توجه به عابرین با شدت و حدت تمام در حال ورزش،تعرق و تمرکز برای ایجاد حال خوب و اندام سالمند.
سگبازان و موسیقیکاران...
در راسته پیادهروها غلغله عجیبی برپاست. موسیقیکاران دورهگرد دم گرفته و در حال نواختن هستند وسط حلقه جمعیت، عدهای به رقص و آواز مشغولند. از جمعیت جدا شده و سری به کتابفروشان دورهگرد میزنم سرشان به شدت خلوت و کچل است. کتاب "ملت عشق" را میخرم با فروشنده که خانم میانسالی است از چرایی سردی کسب و کارش میپرسم. گویا دلی پرخون از زمین و زمان دارد. میگوید:فصل کتاب و کتابخوانی رو به اتمام است جوانان با مطالعه و کتاب قهرند و مشغول سگبازی و بطالت عمر گرانمایهاند.پر بیراه نمیگوید تقریبا از هر ده رهگذر یکی سگ داشته و مشغول سگگردانی و ناز و نوازش هاپوهای فریبای خود هستند. بخشی از جوانان گویا به جای تمرین عشق و عاشقی معطوف به ازدواج و کسب مهارتهای زندگی، خود را به سگ و گربه، دخانیات و مشروبات و فضای مجازی از انواع و اقسامش مشغول کردهاند.
البته از حق نگذریم در کنار گوشههای پارک نیز جوانانی کاملا بیتوجه به اطراف به معاشقه و معانقه مشغول بوده و گاها صحنههای تراژیک عجیب و غریبی خلق میشود.
تفاوت از زمین تا آسمان است...
ناخوداگاه نگاهم در دو نوجوان رپ و فشنِ گوشوارهدار و....کلیک میشود. تشخیص جنسیتشان برایم به غایت مشکل مینماید. بدنشان سراسر تتو بوده و گویا حداقل نصفِ روزی را در آرایشگاه سر کردهاند. نگاه و قیافهشان آشناست به ناچار سلامم میکنند خوش بش میکنیم بچهها قیافهتون خیلی آشناست.
"آقا من علیرضا و اینم دوستدخترم هستش".اقا تو رو خدا هوای ما رو داشته باش. امتحان رو خراب کردم.تازه یادم میافتد که چهارشنبه در امتحان کلاسی شرکت کرده بود.خدای من فاصله پوشش و قیافه رسمی مدرسه و پارک از زمین تا کهکشان جاریست.
از چرایی اینهمه تغییر در پوشش و تیپ میپرسم میگوید:"اقا شما از خودمونین امروز تولدمه. میخواهم حسابی جوونی کنم دل و دماغمون پوسید ماهم جوونیم آرزو داریم شما که رونامهنگار و روشنفکرین پس باید ما رو بهتر درک کنین و...."
راستش بجز سکوت و لبخندی ملیح و خداحافظی چیزی برای عرضه ندارم.
گویل ما چندان زبان مشترکی برای مفاهمه با نسل جدید نداریم. سیستم آموزشی ما(خصوصا حوزه پرورشی) در وادی حیرانی بوده و اموزههای ما جاذبهای برای نسل z ندارد.
بنظر میرسد دستگاه تعلیم و تربیت(مدرسه و دانشگاه) و نسل جدید هرکدام بی توجه به دیگری راه خود را میروند.گویا هنجارها و باورهای ما برای نسل سوم انقلاب تعریف نشده و مبهم هستند. مطالبهگری عریان،شفافیت رفتاری،تفکر انتقادی و سبک زندگی مدرن خصیصه اکثر جوانان و نوجوانان پیرامون ماست.به راستی کدامین پل ارتباطی را شکستهایم که بین ما و فرزندانمان اینقدر فاصله فکری و شکاف تمدنی در انتخاب سبک زندگی و نگرش به هستی و... رخ داده است؟
گالری عکس
لینک کوتاه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر