پنج شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

شیرزنِ سه‌کاره...

روزی روزگاری از مسیر خیریه هم‌نمک تهران پیگیر مساعدت‌های مالی، مشاوره‌ای و معنوی برای خانواده‌های آسیب‌پذیر، اولیای بدسرپرست و بی‌سرپرست برخی از مدارس حاشیه‌ای کرج بودیم. یادش بخیر.

یادداشت- رمزگشانیوز؛ در این مطلب به قلم رضا قاسم‌پور می‌خوانید: در مدرسه‌ای که مسئولیتش بر دوشم بود دانش‌آموز پریشان احوالی داشتیم که مادرش سرپرست خانوار و همکار خدماتی‌مان در یکی از مدارس بود. به خاطر غیبت‌ها و اوضاع وخیم درسی دانش‌آموز به حکم وظیفه تماسی با اولیای دانش‌آموز گرفتیم و برای بررسی موضوع مدرسه دعوتش کردیم.گفتند: فقط جمعه صبح امکان حضور دارند. هر روز تا ۱۱ شب سرکارند، دلیلش را پرسیدیم قضیه را پیچاند. از پسرش محل کار مادر را جویا شده و فردای دیروز با معاونم بطور ناشناس به مدرسه محل کار مراجعه و از مدیر جویای احوالات اولیای مورد نظر شدیم. اطلاعات چندانی نداشت گفت: فقط می‌دانم شیفت دوم فلان مدرسه اضافه‌کار برداشته است الان هم فرستادمش اداره.

از سرِ کنجکاوی...
عصر آن‌روز موقع تعطیلی مدارس جلو مدرسه‌اش سبز شده و خودم را معرفی کردم. سرپایی هم‌کلام شدیم. گفت متاسفانه وقت ندارم. باید سریعا خود را به خانه مادر مریضم در چهارباندی مهرشهر برسانم.الانم کلی دیرم شده است.راستش کنجکاوی خبرنگاری امانم نداد. گفتم اتفاقا من مسیرم مهرشهر هستش. صندلی پشت آرام گرفت از آینه چِکش کردم بانویی عبوس با سن مثبت پنجاه، خسته روحی و کوفته جسمی.

زندگی در حاشیه کار
در ازدحام ترافیک خوابش برد. نزدیک مهرشهر با زنگ موبایلش از خواب پرید.
احتمالا صاحب‌کارش داشت به شدت سین جینش می‌کرد که کجایی؟ تمام ظرف و ظروف رستوران روی دستمان مانده و... 
اشتباه کردم و پرسیدم منزل مادر کجاست؟
بغضش شکست و نتوانست جلو گریه‌هایش را بگیرد. کدام مادر؟
کدام چهارباندی؟ خوشین اقای مدیر.
الحمدوالله نفس‌تون از جای گرمی بلند می‌شود و در حاشیه زندگی کار می‌کنید.
راستی اومده بودین بدبختی‌های منو ببینین؟ بسم‌الله
الان باید در شیفت سوم کاری تا ۱۱ شب اینجا باشم. حالا فهمیدین چرا فقط روز جمعه (که البته پرستار مادر بیمارم هستم) می‌توانم به خاطر درس و مشق بچه‌ام مدرسه خدمت برسم؟

مهرمادرانه؛ تا کی تا کجا
راستش هنگ کرده بودم با بغض تمام گفتم: آخه چرا شما از کله سحر تا نصف شب باید سه شیفت کار کنید؟ چرا؟
نفسی عمیق کشید و گفت:
دو دختر دانشجو دارم با یک پسر که مدرسه شماست.هر کدام از سه کارم را که از دست بدهم انگار یک فرزندم را از دست داده‌ام.
در مقابل این استدلال و ایثار مادرانه هیچ جوابی بجز سکوت و شرمندگی نداشتم. حداقل کاری که می‌توانستیم بکنیم کمک به بهبود اوضاع درسی پسرش و حمایت مالی و معنوی به خانواده از مسیر خیریه بود و دیگر هیچ.

فقر و فحشا نزدیک‌تر از دیروز 
یادم آمد که قدیم ندیم‌ها معمولا یک نفر کار می‌کرد و یک خانواده پرجمعیت را سیر کرده و نسبتا آبرومند می‌چرخاند.
امروزه چقدر راحت بر خیل چنین شیرزنانی نستوه و با مناعت طبع والا افزوده می‌شود و بدتر اینکه چقدر راه باریک فقر و فحشای ناچارای در حال انبساط و انفجار است.
راستی در چنین مواردی وظیفه دولت، نهادهای خدمات‌رسان، سمن‌های مردم نهاد و خیریه‌ها دقیقا چیست؟







 
لینک کوتاه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر
ارسال نظرات