دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

از خاطرات یک معلم خبرنگار؛

از دروازه‌بانی سایپا تا پاک کردن شیشه ماشین‌ها

در چراغ قرمز پارک شرافت کرج تصادفاً با جوانی قد بلند، رعنا با تیپ ورزشکاری آشنا شدم که در کمال ناباوری شیشه ماشین‌های عبوری را پاک می‌کرد. هرچند چنین مناظری در چراغ قرمزهای تهران و کرج صحنه‌هایی عادی و روزمره می‌باشد. کنجکاوی خبرنگاری مجبورم کرد تا پیگیر کیستی و چرایی موضوع باشم.

یادداشت- رمزگشانیوز؛ در این مطلب به قلم رضا قاسم‌پور می‌خوانید:
پرده اول
در چراغ قرمز پارک شرافت کرج تصادفاً با جوانی قد بلند، رعنا با تیپ ورزشکاری آشنا شدم که در کمال ناباوری شیشه ماشین‌های عبوری را پاک می‌کرد. هرچند چنین مناظری در چراغ قرمزهای تهران و کرج صحنه‌هایی عادی و روزمره می‌باشد.
کنجکاوی خبرنگاری مجبورم کرد تا پیگیر کیستی و چرایی موضوع باشم.
من #رسول_نورمحمدی متولد ۱۳۷۳ کرمانشاه هستم. سال‌های ۸۹ تا ۹۱ دروازه‌بان تیم سایپا، جوانان و بزرگسالان امید بوده و در مسیر اوج ورزشی خود قرارگرفته بودم که ناگه تصادفی جانکاه در اتوبان تهران_ کرج مرا به کمای بدبختی برده و طومار ورزش قهرمانی و حرفه‌ای‌ام را در هم پیچید...
به هر حال به خواست و اراده خدا به زندگی عادی برگشتم، ولی به دلیل عوارض شدید تصادف هرگز نتوانستم در مسیر قهرمانی و اوج قرار گیرم.
دوره سربازی‌ام برای مقاومت تهران و نیروی زمینی بازی کردم و پس از آن هر روز در آرزوی دیروز، مهمان فرداهای بی‌سرانجام و مکنت‌بار زندگی خویشم. در دهه گذشته خود را به آب و آتش زدم شاید که شغلی مناسب پیدا کنم نشد که نشد. نهایتا با دست‌فروشی، گل‌فروشی، پاک کردن شیشه ماشین‌ها و... روزگار می‌گذرانم.

پرده دوم
به قول و با اجازه سهراب سپهری بزرگ
اهل کرمانشاهم:
"روزگارم بد نیست 
تکه نانی دارم 
خرده هوشی 
سر سوزن ذوقی...
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی، بهتر از آب روان
و خدایی که در این نزدیکی‌ست
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه."

و پدری که در جوانی از دنیا رفت:
" پدرم وقتی مرد 
پاسبان‌ها همه شاعر بودند. 
مادرم بی خبر از خواب پرید 
خواهرم زیبا شد."

حرف آخرم آنکه....
به عنوان یک جوان بدشانس و تصادفی که آرزوهایش در حادثه تصادف رانندگی پرپر شده از مسئولین استانی و ملی انتظار دارم که حداقل در کسب شغلی مناسب و کسبی حلال دستم را بگیرند و حداقل بخشی از آرزوهای برباد رفته‌ام را برگردانند. خوشبختانه الان سالم و تندرست هستم و آمادگی پذیرش هر مسئولیتی را دارم.

پرده سوم
لختی پس از انتشار گزارش فوق آقایی با من ارتباط گرفته خود را مهندس میر و مرتبط با باشگاه سایپا معرفی می‌کند و قول اتصال و ارتباط‌گیری این جوان به باشگاه را می‌دهد با پیگیری‌های انجام شده و به کمک سلسله‌ای از انسان‌های نیک‌اندیش مانند مهندس میر،مهندس حنیفه‌لو و... بالاخره نورمحمدی پس از راستی‌آزمایی ادعاهایش به باشگاه سایپا ملحق می‌شود و...

پرده اخر
راستش به ندرت پای تلویزیون می‌نشینم شبکه ۳ در حال مصاحبه با جوانی است که انگار در مورد من صحبت می‌کند گوش‌هایم را تیز می‌کنم.
"من رسول نورمحمدی در چراغ قرمز پارک شرافت کرج مشغول پاک کردن شیشه ماشین‌ها بودم که توجه معلم خبرنگاری بنام رضا قاسم‌پور را جلب کردم و......
از همین تریبون می‌خواهم از ایشان تشکر نمایم که منجی زندگی من شدند و...

راستش اشک در گوشه چشمانم جمع می‌شود دخترم که گویا نصفه نیمه متوجه داستان شده است هورا می‌کشد و می‌گوید: بابا بالاخره این فضولی‌ها و کارهای بیهوده تو (خبرنگاری و نویسندگی) سرنوشت یه نفرو تغییر داد و...
خدا را شکر امروز این جوان رشید در مسیر رشد و پیشرفت بوده و در کنار مربی‌گری و دروازه‌بانی در حال ادامه تحصیل و ارتقا دانش ورزشی و معرفتی خود قرار دارد.









 
لینک کوتاه
اخبار مرتبط
نظرات شما
0 نظر
ارسال نظرات