شروع کار خلاقانهای مانند نوشتن، همیشه دشوار است. هراس از کاغذ سفید، بسیاری از نویسندگان را به اهمالکاری سوق میدهد. آلیس لاپلانت در کتاب نوشتن، فراتر از مرزها، 98 تمرین برای باز شدن قفل خلاقیت ارائه داده است تا دیگر از کاغذ سفید نترسیم، با ذهنی باز قلم در دست بگیریم، بنویسیم و بنویسیم؛ که به راستی نوشتن، هنری درونی، فراتر از مرزهای زمانی و مکانی است.
کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ آلیس لاپلانت (Alice LaPlante) در کتاب نوشتن، فراتر از مرزها (Write Yourself Out of a Corner: 100 Exercises to Unlock Creativity) میگوید: «نوشتن در انگشتان اتفاق میافتد، نه در ذهن...». یعنی تا وقتی ننویسیم، خلاقیتی شکل نمیگیرد. انگار هر گاه قلم را در دست بگیریم، نوشتن خودش مسیر را به ما نشان میدهد. این کتاب یک راهنمای عملی و الهامبخش برای نویسندگانی است که میخواهند خلاقیت خود را آزاد کنند و داستانهای تأثیرگذار بنویسند.
98 تمرین کاربردی که در کتاب نوشتن، فراتر از مرزها ارائه شده، این کتاب را به یک کارگاه عملی جذاب برای نویسندگی تبدیل کرده است. تمرینها بر اساس الگوهای محدودکننده طراحی شدهاند؛ چرا که آلیس لاپلانت بر این باور است که محدودیت موجب شکوفایی خلاقیت میشود. محدودیت در دیدگاه سنتی ممکن است یک مانع بزرگ به نظر برسد؛ اما در دنیای خلاقیت، اتفاقاً یکی از بهترین محرکها است! بسیاری از هنرمندان، نویسندگان و حتی طراحان صنعتی بر این باورند که وقتی با یک چارچوب یا محدودیت مواجه میشوند، ذهن آنها خلاقتر و بهتر کار میکند.
یکی از تمارینی که جهت ایجاد محدودیت عمدی در کتاب نوشتن، فراتر از مرزها ارائه شده، نوشتن داستان با چند واژه محدود است. این تمرین با محدود کردن دایره واژگان، به تحریک خلاقیت کمک کرده و باعث میشود که با کمترین ابزار زبانی، بر تصویرسازی و حسبرانگیزی تمرکز داشته باشیم. محدود کردن واژگان باعث میشود که نویسنده بتواند با کمترین عناصر، فضای داستانی را بسازد.
آلیس لاپلانت با استفاده از تجارب شخصی و بهرهگیری از دیدگاههای روانشناسان بزرگی مانند بی.اف. اسکینر، فرآیندهای نوشتن خلاقانه را با زبانی ساده و دلنشین آموزش میدهد. دیدگاه این روانشناس بهویژه نظریه شرطیسازی عامل، در نویسندگی کاربردهای جالبی پیدا کرده است. اسکینر معتقد بود که رفتارهایی که با پاداش همراه شوند، تقویت میشوند. برای مثال اگر نویسنده پس از نوشتن، بازخورد مثبت یا حس رضایت دریافت کند، احتمال ادامه نوشتن بیشتر میشود. وی ذهن را جعبه سیاهی میدانست و معتقد بود که تمرکز باید روی رفتار باشد. در نویسندگی، یعنی به جای درگیری با افکار منفی مانند «نمیتوانم بنویسم»، باید فقط شروع کرد و نوشت تا رفتار شکل بگیرد و ذهن هم به تدریج همراه شود.
کتاب نوشتن، فراتر از مرزها توسط آلیس لاپلانت به فارسی برگردانده شده و به همت نشر سنگ در اختیار شما عزیزان قرار گرفته است.
کتاب نوشتن، فراتر از مرزها برای شما مناسب است اگر
• بهتازگی قصد دارید بنویسید و به دنبال منبع مناسبی برای یادگیری اصول نوشتن هستید.
• احساس میکنید خلاق هستید، اما نمیتوانید از خلاقیت خود در جهت نوشتن استفاده کنید.
• نویسندهای هستید که میخواهد از تجارب دیگران درس بگیرد و ذهن خود را پرورش دهد.
در بخشی از کتاب نوشتن، فراتر از مرزها: 98 تمرین برای باز شدن قفل خلاقیت میخوانیم
بوته بلوبری در اوایل فصلْ تُنُک است. شاخهها تیره و محکم هستند، اما باریک و استخوانی به نظر میرسند. بعضی از آنها برگهای سبز دارند. کمتر هم میوه میدهند. بیشتر میوهها سبز خاکی هستند و ککومکهای بنفش دارند همان رنگ بنفش کبودی که زانوهای خواهرم را هنگامی که در اسکیتسواری افتاد، پوشانده بود. او به راهش ادامه میدهد، از کنار بوته بلوبری میگذرد و به طرف درخت بلوط میرود. خواهرم دو سروگردن از بقیه بلندتر است و به اندازه سه اتاق مدیریت بحران، شجاعتر. او ما را به طرف مسیر هدایت میکند.
تعداد انگشتشماری از میوهها به رنگ آبی درآمدهاند. مثل میوههایی که در ظروف پلاستیکی سوپرمارکت هستند، اما متفاوت. اینها ما را بیشتر از هر محصولی مجذوب میکنند. اگر دو هفته بعد بود و نسبت آبی به سبز بیشتر بود، خواهرم به سمت خانه روستایی نگاه میکرد. بعد با اطمینان از اینکه ما دیگر در دیدرس نیستیم، دستش را دراز میکرد و رسیدهترین و آبیترین بلوبری را میچید. میوه را مثل رازی روی زبانش نگه میداشت و میگذاشت یکی دو ثانیه جا خوش کند، بعد آن را گاز میزد. مزهاش جاری میشد و شیرینی میدوید و به زبان گرسنه نفوذ میکرد. بعد سرش را تکان میداد و بقیه ما هم دل و جرأت پیدا میکردیم.
اما این فصل برای چشیدن خیلی زود است. خب، در عوض ما بالا میرویم. فکر میکنیم درخت بلوط قدیمی گوشه حیاط، فقط برای ما رشد کرده. شاخهها مثل پیشگوییهای آیندهی نوزاد در صبح تولد، جوانه میزنند. خواهرم شجاعترین و قدبلندترین است. صندلهایش را از پایش درمیآورد. دستش را پیش میبرد. اول دستهایش و سپس پاهایش. او بالاترین شاخه را تصاحب میکند. بعد از او، این پسردایی و پسردایی بعدی. من کوچکتر و قدکوتاهتر از همه هستم. کسی که بیشتر روزهای شنبه، ساعت شش صبح از خواب بیدار میشود و داستانهایی را برای اسباببازیهایش میخواند. شاخه پایین مال من است.