کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی، نوشته پیتر بافت، پسر وارن بافت سرمایهدار معروف، جهانبینی او را نسبت به زندگی و مسیری که باید طی کنیم تا به سعادت و کمال برسیم با ما به اشتراک میگذارد. این کتاب، ما را با دانش و بصیرت یکی از ثروتمندترین و موفقترین خانوادههای جهان آشنا میکند و راه یافتن رضایت حقیقی را روشن میسازد.
کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ جهان ما، شاید بیش از هر زمان دیگری بر مادیات استوار است. این روزها، دستاوردهای ما را پول، موفقیت شغلی خاص و شهرت نشان میدهد و ما همه زندگیمان را در حال دویدن به سمت موفق شدن، ثروتمند شدن و مشهور شدن در حرفهمان به سر میبریم. آیا احساس رضایت داریم؟ شاد هستیم؟ اصلا، خودمان انتخاب کردهایم که چه شغلی داشته باشیم یا جامعه و خانواده آن را به ما تحمیل کردهاند؟ چطور در جامعه امروز میتوانیم رضایت، شادی، خوشبختی و آرامش را در کنار ثروت و موفقیت داشته باشیم؟ اینها بخشی از سؤالاتی است که پیتر بافت (Peter Buffett)، پسر وارن بافت (Warren Edward Buffett)، یکی از سرمایهداران و ثروتمندان افسانهای آمریکایی سعی دارد در کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی (Life Is What You Make It: Find Your Own Path to Fulfillment)، به آن پاسخ دهد.
پیتر بافت، در کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی، ادعا میکند که چیزهایی را در خانواده گرم، صمیمی و موفق خود آموخته است که به او کمک کرده مسیر خود را در زندگی بیابد، نهایت تلاش خود را برای موفقیت بکند و به رضایت خاطر برسد. پیتر می گوید پدرش، هیچوقت به ثروت موروثی خوشبین نبوده و به همین دلیل هم، پول چندانی برای شروع کسب و کار و فعالیت اقتصادی در اختیار او و خواهر و برادرش قرار نداده. اما دیدگاه او نسبت به زندگی و موفقیت به علاوهی دیدگاه مربیان و انسانهای خردمندی که در طول زندگی، افتخار آشنایی با آنها را داشته است، او را یاری رساندهاند تا مسیر اختصاصی خود را برای موفقیت بسازد.
نویسنده در کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی، اثبات میکند که باید به جای مسیر عادی و پذیرفته شده، هر فرد مسیری نو و منحصر به فرد برای موفقیت خود بسازد. فقط در این صورت است که فرد میتواند در خوشبختی و سعادت کامل زندگی کند و به موفقیت به معنای واقعی دست یابد. چطور میتوان این مسیر اختصاصی را ساخت؟ سخت است اما کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی، با لحنی شیرین آن را برای شما ساده میکند.
کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی را شراره معصومی ترجمه کرده و انتشارات نسل نواندیش آن را به چاپ رسانده است.
نکوداشتهای کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی
• .از همه اعضای خانوادهمان میخواهیم که کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی را بخوانند و درباره آن بحث کنند. (بیل و ملیندا گیتس)
• پیتر بافت کتابی الهامبخش و پرمعنا برای ما به ارمغان آورده که خواندن آن برای همه جوانانی که به دنبال یافتن جایگاه خود در دنیا هستند، ضروری است. (بیل کلینتون)
• پیتر بافت، با اندیشه و احساس خود، به صورتی کاملا ساده و صمیمی، به این موضوع میاندیشد که چگونه میتوان یک زندگی معنادار ساخت. کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی تأملبرانگیز و ارزشمند است. (تد ترنر)
• .... نمیتوانم تصور کنم که کسی این کتاب پرشور، خردمندانه و صمیمانه را بخواند و از آن سود نبرد. (گلوریا استاینم)
• پیتر بافت در کتاب پویای خود، ما را به تعادل میان جاهطلبی و خدمت و اهداف شخصی و کارهای عامالمنفعه دعوت میکند. کتابی دربارهی ارزش و درستکاری. (ایوا انسلر)
کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی برای چه کسانی مناسب است؟
کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی به همه آنها که میخواهند کنترل زندگی خود را به دست بگیرند و مسیر اختصاصی خود را از موفقیت و رضایت در زندگی به وجود آورند توصیه میشود.
در بخشی از کتاب زندگی همان چیزی است که تو میسازی میخوانیم
من بهاندازۀ کافی فرزند خلف پدرم هستم که نگاهی کاملاً عملی به این سؤال داشته باشم. اگر میخواهیم حرفهمان وسیلۀ امرارمعاش ما شود، نه اینکه مشغولیت و سرگرمیمان باشد یا رؤیاهای مبهمی از چیزهایی که روزی به آنها برسیم، پس حقیقت ساده و انکارناپذیر این است که باید راهی پیدا کنیم که از این حرفه کسب درآمد کنیم.
این موضوع ما را به یکی از آن مقاطع حساسی میرساند که آونگ مُد اجتماعی نوسان میکند و میرود و میآید. من دربارۀ توجه به اثر متقابل بین آنچه «دوست داریم» انجام دهیم و آنچه «لازم است» انجام دهیم، صحبت میکنم. اگر دقیقتر بخواهم بگویم، دربارۀ روابط پیچیده بین آنچه خود ما برای آن ارزش قائلیم و آنچه دنیای بیرون بابت آن به ما پول میدهد، صحبت میکنم.
در گذشته، در دهههای 1960 و 1970، بسیاری از جوانان از چیزی به نام فروش انبوه وحشتزده میشدند و به آن وسواس پیدا کرده بودند. به هر گونه تعامل با بازار با دیدۀ شک و تردید نگاه میکردند. کار برای یک شرکت یا کمپانی «بسیار» شکبرانگیز بود. به نظر میرسید عقیده داشتند انتخاب یک شغل سرراست، برآورده کردن خواستههای یک رئیس یا جلب رضایت مشتری به معنی این است که لزوماً با خودمان روراست نیستیم و فراتر از آن: با این کار به آرمانها و منحصربهفرد بودن کل نسل خود خیانت میکردیم.
اگر کمی به گذشته نگاه کنیم، واضح به نظر میرسد که فردگرایی افراطی دهۀ شصت و شور و اشتیاقی که بر آن اصرار میشد، واکنشی بود در برابر آنچه به همان اندازه افراطی در دهۀ پنجاه رخ داده بود، دورۀ انسان سازمانی و آدمهایی که بیروح بودند و در لباسهای فلانل خاکستری مثل ماشین در رفتوآمد بودند. کی میخواست «آنطور» باشد؟