کتاب ۱۹۸۴ نوشتهٔ جورج اورول با ترجمهٔ حمیدرضا بلوچ در انتشارات مجید چاپ شده است. بعد از شهرتی که کتاب «قلعه حیوانات» برای «اورول» به ارمغان آورد، «۱۹۸۴» شاهکار وی بهشمار میآید و به بیش از ۶۵ زبان مختلف ترجمه شده و میلیونها نسخه از آن به فروش رسیدهاست.
کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ داستان این اثر، در سال ۱۹۸۴ و در شهر لندن رخ میدهد، اما «جورج اورول» ۳۵ سال قبل از آن و در سال ۱۹۴۹ آن را نوشته است، درست زمانی که جنگ جهانی دوم به تازگی تمام شده بود و جهان خطر تسلیمشدن در مقابل حکومتی ظالم و دیکتاتوری را به خوبی احساس میکرد.
وینستون اسمیت یک کارمند سازمانی حکومتی تک حزبی و توتالیتر در شهر لندن است. حکومتی که همهجا دم از برابری و برادری میزند اما ذاتش به شدت طبقاتی است و به شدت همه زندگی مردم را زیر نظر دارد. هیچکس هیچجا تنها نیست، تمام حرکات و رفتار آدمها ثبت و ضبط میشود، حق عاشق شدن ندارند، حق ازدواج ندارند، مگر برای تولید مثل، حق تفکر و مطالعه ندارند مگر آنچه حزب میگوید و حق تشکیل محافل دوستانه ندارند، مگر این که در آن سخن از حکومت باشد.
فضایی پر از خفقان، وحشت و همراه با حس انزجار از وضعیت سرد و ترسناک جامعه در رمان «۱۹۸۴» در جریان است. در یک جمله، انسانبودن در جامعهای که اورول توصیف میکند، جرم و داشتن عواطف انسانی گناه است.
در رأس این حکومت، فردی است که مردم جز نامی از او نشنیدهاند و حتی در وجود او هم شک است اما چنان او را میپرستند که خدا را. وزارتخانهها و نهادهای این کشور هم عجیباند و همهشان کاری را انجام میدهند که بر خلاف نام و وظیفهشان است. در میان این جامعه عجیب، وینستون اسمیت ۳۶ساله که مخفیانه برای خودش یک دفترچه یادداشت دارد و افکار آزادیخواهانهاش را در آن مینویسد، دست به کارهای ممنوعه میزند، عشق، تفکر، قرارهای پنهانی و مبارزه.
اورول این کتاب را درواقع برای اخطار به غرب در مورد گسترش کمونیسم نوشت، اما داستان این اثر را میتوان تا حدود زیادی به شرایط حاکم بر تمام جوامع تحت سلطۀ حکومتهای استبدادی تعمیم داد؛ درواقع یعنی هرکسی گمان میکند که کتاب برای عصر او نوشته شده و میتواند از هر صفحهٔ کتاب چندین مصداق برای زندگی امروزیاش پیدا کند.
این اثر که جزء ده رمان برتر قرن بیستم شناخته شده و طبق نظرخواهی از خوانندگان مجلۀ تایم به عنوان برترین رمان در طول تاریخ انتخاب شده، رمانی است که مانند «قلعه حیوانات»، پس خوانده شدن، همیشه با شما خواهد بود. شاید تازگی ابدی این اثر به ما میآموزد که در قرنهای بعد هم چیزی عوض نخواهد شد. «۱۹۸۴» یکی از شاهکارهای مسلم ادبیات جهان است که تأثیر زیادی در فرهنگ عامه و رسانهای جهان گذاشته است. رمانی در ژانر تخیلی، سیاسی و اجتماعی، که شاید خواندنش سخت باشد ولی به همان اندازه لذتبخش نیز خواهد بود.
کتاب ۱۹۸۴ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به آثار جورج اورول پیشنهاد میکنیم.
درباره جرج اورول
اریک آرتور بلر با نام مستعار جرج اورول در ۲۵ ژوئن ۱۹۰۳ در شهر موتیهاری، بیهار در هند متولد شد. ارول داستاننویس، روزنامهنگار، منتقدِ ادبی و شاعر انگلیسی بود که او را بیشتر بهخاطر دو رمان سرشناس و پرفروشش، مزرعهٔ حیوانات و رمان ۱۹۸۴، میشناسند. هر دوی این کتابها به وضعیت حکومتهای دیکتاتوری میپردازند. جرج اورول مدتی بهعنوان پلیس سلطنتی هند در برمه فعالیت میکرد اما زندگی در هند و انگلیس سبب شد تا با فقر آشنا شود و این آشنایی دیدگاهی جدید به او و کارهایش بخشید. کتابهای «آسوپاس در لندن و پاریس» و «دختر کشیش» حاصل همین تجربیات هستند. اورول در دههٔ ۱۹۳۰ به اسپانیا رفت تا علیه ارتش فاشیست ژنرال فرانکو بجنگد. کمی بعدتر به دلیل بیماری مزمن ریوی که به آن مبتلا بود در بیمارستان بستری شد و هفت ماه پس از چاپ کتاب ۱۹۸۴، در ۲۱ ژانویهٔ ۱۹۵۰ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب ۱۹۸۴
«ناگهان در اوج ترس مطلق و بدون هوشیاری کامل دربارهٔ آنچه که میخواهد بنویسد، شروع به نوشتن کرد. دستخط ریز و بچگانهاش روی کاغذ بالا و پایین میرفت، ابتدا جملات را با حروف بزرگ آغاز میکرد؛ ولی بهتدریج آنرا نیز رعایت نکرد:
چهارم آوریل، ۱۹۸۴. شب گذشته به سینما رفتم. فیلمهای جنگی. یکی از آنها محشر بود، دربارهٔ یک کشتی پر از پناهندگانی بود که جایی در مدیترانه بمباران شد. فریادهای مرد عظیمالجثهٔ چاقی که هلیکوپتر بهدنبال او بود و سعی داشت شناکنان فرار کند، تماشاچیها را بههیجان آورد. ابتدا مانند مارماهی در آب بهسختی پیش میرفت، بعد او را از درون نشانهگیر اسلحهٔ هلیکوپتر نشان داد، سپس بدنش را سوراخ سوراخ کردند و آبهای اطرافش بهرنگ صورتی درآمد و چنان غرق شد که گویا از همهٔ آن سوراخها، آب به داخل بدنش نفوذ کرده است. هنگامی که غرق شد، تماشاچیها خندهکنان فریاد میزدند. بعد قایق نجاتی را نشان داد که پر از بچه بود و هلیکوپتری بالای سر آن درحال پرواز بود. زن میانهسالی که بهاحتمال زیاد یهودی بود، بر دماغهٔ قایق نشسته و پسربچهای درحدود سهساله را در آغوش گرفته بود. پسرک وحشتزده جیغ میکشید و سرش را طوری به سینهٔ زن میفشرد که گویی میخواهد درون آن پناه بگیرد و زن او را در آغوش گرفته بود و با وجود اینکه چهرهٔ خودش هم از ترس کبود شده بود، سعی داشت پسرک را آرام کند. تمام مدت آنچنان او را در بازوانش گرفته بود که انگار میپنداشت با دستهایش میتواند جلوی اصابت گلولهها را بگیرد. بعد هلیکوپتر یک بمب بیستکیلویی روی سر آنها انداخت و قایق با انفجاری عظیم تبدیل به خاکستر شد. بعد دست یک بچه به هوا پرتاب شد و بالا و بالا و بالاتر رفت، انگار یک هلیکوپتر که دوربینی به دماغهاش بسته بود، آنرا دنبال میکرد. بعد افرادی که در جایگاه متعلق به حزب نشسته بودند شروع به کفزدن کردند؛ اما زنی که در جایگاه کارگران نشسته بود، ناگهان جاروجنجال راه انداخت که شما حق ندارید جلوی بچهها این چیزها را نشان بدهید، درست نیست این صحنهها را به بچهها نشان داد، درست نیست. تا اینکه پلیس او را بیرون کرد. من فکر نمیکنم هر بلایی سرش بیاورند برای کسی اهمیت داشته باشد. آنها بههیچوجه به حرفهای طبقهٔ کارگر گوش نمیدهند و به اعتراض آنها هیچ اهمیتی»...