کتاب جهش اجتماعی نوشتهٔ ویلیام فون هیپل و ترجمهٔ میثم محمدامینی است و نشر نو آن را منتشر کرده است. یافتههای جدید نظریهٔ تکامل دربارهٔ اینکه ما که هستیم و از کجا آمدهایم و چه چیزی شادکاممان میکند، در این کتاب آمده است.
کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ چگونه شش میلیون سال تکامل انسان زندگی امروزی ما را شکل داده است؛ از کار و روابط گرفته تا رهبری و نوآوری و مهمتر از همه، جستوجویمان در پی شادکامی.
جهش اجتماعی میکوشد برخی یافتههای علمی تازه دربارهٔ شکلگیریِ ویژگیهای زیستی و روانی انسان را به زبانی ساده بیان کند و ضمن ارائهٔ روایتی جذاب از تاریخ تحولات زیستی گونهٔ انسان، چگونگی و چرایی شکلگیری برخی ویژگیهای روانی در انسان را توضیح میدهد. ایدهٔ محوری کتاب «فرضیهٔ مغز اجتماعی» است که میگوید: بزرگی مغز انسان برای مقابله با چالشهای پیچیدهای است که زندگی در محیط اجتماعی و تعامل با سایر همنوعان پیش روی او میگذارد. برتری انسان بر مقایسه با سایر جانوران بهویژه نخستیها تواناییِ اعجابانگیزش در تعامل با همنوعان و جامعه است و نه مثلاً قابلیت چشمگیر در نوآوریِ فنی و کار با اشیا.
روانشناس پیشرو، ویلیام فون هیپلانسانشناسی و زیستشناسی و تاریخ و روانشناسی را با علم تکامل درمیآمیزد و تاریخ تکاملی ما را قدمبهقدم دنبال میکند تا نشان دهد چگونه رویدادهایی در گذشتههای بسیار دورمان هنوز هم زندگی امروزمان را شکل میدهند. تأثیر این عوامل بسیار گسترده و چشمگیر است: از مسائل عادی و روزمره مانند میل به اغراقگویی و بزرگنمایی گرفته تا موارد عجیبی مانند اینکه چرا خودمان دروغهایمان را باور میکنیم.
فصلها و بخشهای کتاب جهش اجتماعی از این قرار است:
بخش اول: چگونه به چنین موجوداتی بدل شدیم؟
۱: رانده از بهشت
۲: خروج از افریقا
۳: کشاورزی، شهر، شاه
۴: انتخاب جنسی و مقایسهٔ اجتماعی
بخش دوم: بهرهگیری از گذشته برای فهم حال
۵: انسان اجتماعی
۶: انسان نوآور
۷: فیلها و بابونها
۸: قبایل و بلایا
بخش سوم: بهرهگیری از شناخت گذشته برای ساختن آیندهای بهتر
۹: چرا تکامل به ما شادکامی داد
۱۰: جستوجوی شادکامی در الزامات تکاملی
خواندن کتاب جهش اجتماعی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران رشتههای جامعهشناسی، روانشناسی، زیست و ژنتیک پیشنهاد میکنیم. دوستداران تاریخ علم از این کتاب لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب جهش اجتماعی
«من و شما فرزندان موجوداتی شامپانزهمانند هستیم که شش یا هفت میلیون سال پیش جنگلهای بارانی را ترک کردند و روانهٔ علفزارها شدند. در نگاه نخست، این تصمیم اجدامان عجیب به نظر میآید، چون وقتی در سایهسارِ امنِ جنگل به سر میبردند، تقریباً هیچ حیوان شکارگری نبود که بتواند شکارشان کند. حتی حیوانات بسیار ماهر در بالا رفتن از درخت، مانند پلنگ، نیز به شامپانزهها روی درختان حمله نمیکنند، به این دلیل ساده که شامپانزهها در خانهٔ خود بسیار سریع و خطرناکاند. اما شامپانزه روی زمین شکاری حاضر و آماده است. وقتی روی دو پا راه میرود چندان چالاک نیست، و روی چهار دست و پا هم نسبتاً کُند حرکت میکند و با جثهٔ کوچکش خوراک راحتی میشود برای گربهسانان بزرگی مانند شیر و پلنگ و ببر دندانخنجری که روزگاری در شرق افریقا فراوان بود.
پس چنین موجودی چرا باید درختها را ترک کند؟ چه عاملی اجدادمان را بر آن داشته است که زندگی امن و کاملاً راحت میان شاخسار درختان را رها کنند و به زندگی کُند و ناهنجارِ روی زمین تن دهند؟ بحث علمیِ بسیار پرحرارتی دربارهٔ این پرسش در جریان است، اما نظریهای که قبول عام یافته است نسخهٔ بهروزشدهای از «فرضیهٔ علفزار» است. این فرضیه را رِی دارت در ۱۹۲۵ پیشنهاد داد، زمانی که کشف آسترالوپیتکوس آفریکانوس یا «انسانمیمونِ جنوب افریقا» [جنوبیکَپی افریقایی] را اعلام کرد. دارت با توجه به این نکته که تکامل یافتن انسان در جنگلهای استوایی بعید مینماید، چون زندگی در این جنگلها بسیار راحت بود، مینویسد: «شکلگیری انسان فرایند آموزشی متفاوتی لازم داشت که هوش را تقویت کند و ظهور جلوههای عالیتر قوای عقلانی را سرعت بخشد -علفزاری وسیعتر لازم بود که در آن رقابت میان سرعت و توانایی استتار شدید باشد، و جایی که مهارت در تفکر و حرکت نقشی برجسته در حفظ گونه ایفا کند.»
دارت درست میگفت که ما در علفزار تکامل یافتهایم، اما در سال ۱۹۲۵ او هیچ سرنخی نداشت از اینکه چه نیروهایی ما را به آنجا کشاندهاند. ما اکنون بر این باوریم که فعالیت زمینساختی در راستای کافتدرّهٔ شرق افریقا عاملی است که ما را از اجداد شامپانزهوارمان جدا کرد. تمام سطوح زمین، و از جمله گسترههایی که سطح قارهها و کف اقیانوسها را تشکیل میدهند، بر صفحههای زمینساختی قرار دارند. این صفحهها روی جبّهٔ زیرین شناورند که هنگام فورانهای آتشفشانی به شکل مایعی چسبناک درمیآید، اما زیرِ پوستهٔ زمین تحت چنان فشار بالایی است که حالتی شبیه به آسفالت نرم جاده به خود میگیرد. گرمای ساطعشده از هستهٔ زمین جریانهایی فوقالعاده آهسته اما قوی در جبّه پدید میآورد، و این جریانها صفحههای زمینساختی را همراه با خود حرکت میدهند. گاهی این صفحهها در فرایندی بسیار بسیار آهسته با یکدیگر برخورد میکنند، مثلاً همانطور که هند با آسیا برخورد کرده است؛ یکی از محصولات جانبی این فرایند رشتهکوههای هیمالایا است (که هنوز هم هر سال چند سانتیمتر بلندتر میشود). گاهی در این صفحات گسست بهوجود میآید و از هم فاصله میگیرند. در افریقا، ناحیهٔ شرقی از بخشهای دیگر قاره بهآهستگی در حال دور شدن است؛ این منطقه در شمال از دریای سرخ آغاز میشود و به ساحل موزامبیک در جنوب ختم میشود».