اگر دو کتاب قبلی از سهگانه مورخ و نویسنده معروف، یووال نوح هراری یعنی «انسان خردمند» و «انسان خداگونه» را مطالعه کرده و از خواندنشان لذت بردهاید، بیشک مطالعه کتاب ۲۱ درس برای قرن ۲۱ هم برایتان لذتبخش خواهد بود.
کتاب و ادبیات- رمزگشانیوز؛ این نویسنده که در دو کتاب قبلی خود به گذشته و آینده زندگی بشر پرداخته بود، در این کتاب به زندگی امروزی انسان بازگشته و تلاش کرده خواننده را با چالشها و دغدغههای زیست در قرن حاضر آشنا کند.
البته داشتن انتظار ارائه مباحثی کامل و جامع در خصوص تمامی موضوعات چالشبرانگیز قرن ۲۱ در یک کتاب حدوداً ۴۰۰ صفحهای، به نظر چندان منطقی نمیرسد. اما با مطالعه هر ۲۱ فصل که در قالب ۵ بخش ارائه شده، یک خواننده عمومی میتواند برداشتی هرچند تا حدی سطحی ولی همهجانبه در خصوص دنیایی که در آن زندگی میکند و چالشهایی که وجود دارد، به دست آورد. این کار حداقل میتواند باعث شکل گرفتن سؤالات و دغدغههای ارزشمندی در ذهن مخاطب شود که در نهایت نقطه آغازی برای مطالعات و تحقیقات بیشتر باشد.
یووال نوح هراری در مقدمه هدف از نگارش این کتاب را اینطور بیان میکند:
در این کتاب، میخواهم بر «اینجا» و «اکنون» تمرکز کنم. تمرکز من بر مسائل جاری و آینده بیواسطه جوامع بشری است. اکنون چه چیزی در حال روی دادن است؟ بزرگترین چالشها و مهمترین انتخابهای امروز چیست؟ به چه چیزی باید توجه کنیم؟ چه چیزی باید به کودکانمان بیاموزیم؟
سؤالات مطرح شده و پاسخ داده شده در کتاب خیلی عمومیتر و فراگیرتر از آن چیزی هستند که یک مخاطب علاقهمند به حوزه تاریخ و جامعهشناسی انتظار داشته باشد و همین موضوع در کنار قلم قوی نویسنده، این کتاب را بیش از حد انتظار برای مخاطب غیرمتخصص خواندنی میکند.
بخش اول کتاب با عنوان چالش تکنولوژیک، شامل فصلهای آرمانزدایی، کار، آزادی و برابری هست. در بخش دوم در مورد جامعه، تمدن، ناسیونالیسم، دین و مهاجرت بحث شده؛ بخش سوم با عنوان یاس و امید، شامل فصلهای تروریسم، جنگ، فروتنی، خدا و سکولاریسم میشود. بخش چهارم به حقیقت اختصاص یافته که در آن مطالبی در خصوص جهل، عدالت، پسا-حقیقت و افسانه علمی ارائه شده. در نهایت بخش پایانی کتاب با عنوان انعطافپذیری از تعلیم و تربیت، معنا و مراقبه سخن گفته است.
بخشهایی از کتاب ۲۱ درس برای قرن ۲۱
غالب انسانها هرگز از صلح و رفاهی بیش از آنچه در پرتو نظم لیبرال در اوایل قرن بیست و یکم برخوردار بودهاند، بهره نبردهاند. برای اولین بار در تاریخ، بیماریهای واگیردار، تعداد کمتری انسان را نسبت به قدیم کشت، قحطی جان تعداد کمتری را نسبت به چاقی گرفت و خشونت، نسبت به تصادفات اتومبیل، افراد کمتری را به کشتن داد.
اما لیبرالیسم پاسخ روشنی برای بزرگترین مشکلاتی که با آنها روبرو هستیم ندارد: فروپاشی محیطزیست و ازهمگسیختگی تکنولوژیکی. لیبرالیسم، طبق عادت، بر رشد اقتصادی برای حل معجزهآسای درگیریهای شدید سیاسی و اجتماعی تکیه میکند. لیبرالیسم، زحمتکشان را با سرمایهداری، معتقدان را با بیاعتقادی، محلیها را با مهاجران و اروپاییان را با آسیاییها آشتی میدهد، آن هم با وعده تکه بزرگی از کیک به هرکدام از آنها. با کیکی که مداوما بزرگ میشد، این کار غیرممکن نبود. البته، رشد اقتصادی، اکوسیستم جهان را نجات نخواهد داد؛ درست برعکس، در حقیقت رشد اقتصادی عامل بحرانهای زیستمحیطی است. و رشد اقتصادی، اختلال تکنولوژیکی را حل نخواهد کرد، زیرا پیشبینی میشود که تکنولوژیهای مداخلهگر بیشتر و بیشتری اختراع خواهند شد.
داستان لیبرالیسم و منطق سرمایهداری بازار آزاد، مردم را به داشتن انتظارات بسیار بزرگ تشویق میکند.
* * *
خلق شغلهای جدید و بازآموزی مردم برای اشغال آنها، تلاشی یکبارمصرف نیست. انقلاب هوش مصنوعی اتفاقی سرنوشتساز نیست که پس از آن بازار کار به توازنی جدید برسد. اتفاقاً، زنجیرهای از اختلالهای همیشهفزاینده خواهد بود. همین حالا هم تعدادی کارمند انتظار دارند که همه عمرشان در همین شغلی که مشغولاند، کار کنند. نزدیک سال ۲۰۵۰، نهتنها ایده اشتغال در یک شغل برای همه عمر، بلکه حتی داشتن یک شغل برای همه عمر ایدهای عهد دقیانوسی به نظر میرسد.
حتی اگر میتوانستیم مداوما شغلهای جدید اختراع و نیروی کار را بازآموزی کنیم، باید به این فکر کنیم که آیا میانگین انسانها، بنیه احساسی لازم برای زندگی در چنین دگرگونیهای بیپایانی را دارند یا نه.
* * *
هر تغییری که در آینده در انتظارمان باشد، احتمالاً شامل کشمکشی برادرانه درون تمدنی واحد خواهد بود تا برخوردی میان تمدنهای بیگانه. چالش بزرگ قرن بیست و یک در ذات خود جهانی است. وقتی تغییرات اقلیمی به بحرانهای زیستمحیطی دامن بزند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ وقتی کامپیوترها در کارهای بیشتر و بیشتری، از انسان پیشی بگیرند و جای آنان را در مشاغل بیشتری اشغال کنند، چه خواهد شد؟ وقتی بیوتکنولوژی، ما را به روزآمد کردن بشر و افزایش طول عمر قادر سازد، چه خواهد شد؟ شکی نیست که مباحث و درگیریهای تلخی بر سر این مسائل خواهیم داشت. اما این احتمال وجود ندارد که مباحث و درگیریها، ما را از همدیگر جدا کند. درست برعکس، ما را بیش از قبل به هم وابسته میکند. گرچه بشر از ایجاد جامعهای هماهنگ بسیار دور است، همه ما اعضای یک تمدن جنجالی جهانی هستیم.
* * *
متخصصان اقتصاد رفتاری و روانشناسی نشان دادهاند که بیشترین تصمیمات انسان بر اساس واکنشهای احساسی و میانبرهای ذهنی و غیرمستدل است تا تحلیل منطقی. شاید عواطف و ذهنیات ما برای کنار آمدن با زندگی در دوران پارینهسنگی مناسب بودند، اما بدبختانه برای دوران سیلیکون ولی ناکافی هستند.
نهتنها عقلانیت، بلکه فردیت هم افسانه است. انسانها بهندرت فقط به خودشان فکر میکنند. ما، ترجیحاً گروهی فکر میکنیم. درست همان گونه که بزرگ کردن یک کودک به همکاری یک قبیله نیاز دارد، اختراع یک وسیله، حلوفصل درگیری یا درمان یک بیماری هم به همکاری قبیله نیاز دارد. هیچکس بهتنهایی همه چیز را درباره ساخت کلیسا، بمب اتم یا هواپیما نمیداند. آنچه انسان خردمند را کمی بالاتر از سایر حیوانات قرار داد و ما را به اربابان زمین تبدیل کرد، منطق فردی ما نبود، بلکه توانایی بیمانندمان برای تفکر با هم در گروههای بزرگ بود.
* * *
بهعنوان بشر، انسانها قدرت را بر حقیقت ترجیح میدهند. ما زمان و تلاش بسیار بیشتری را صرف کنترل جهان میکنیم تا تلاش برای درک آن – و حتی وقتی تلاش میکنیم آن را درک کنیم، معمولاً به این امید اقدام میکنیم که درک جهان، کنترل آن را برایمان آسانتر میکند؛ بنابراین، اگر در آرزوی جامعهای هستید که در آن، حقیقت بالاتر از هر چیزی قرار بگیرد و افسانهها نادیده گرفته شوند، با انسان خردمند، امید زیادی بر برآورده شدنش نیست؛ بهتر است شانستان را با شامپانزهها امتحان کنید.
* * *
انسان خردمند، حیوانی قصهگوست که ترجیحاً بر اساس قصهها میاندیشد تا ارقام و نمودارها، و باور دارد که خود عالم مثل قصهها عمل میکند، پر از نیروهای خیر و نیروهای شر، جنگها و صلحها، نقاط عطف و پایانهای خوش. وقتی به دنبال معنای زندگی هستیم، داستانی میخواهیم که توضیح بدهد واقعیت چیست و نقش خاص من در داستان گیتی چیست. این نقش مرا به بخشی از چیزی بزرگتر از خودم تبدیل میکند، و به تمام تجربیات و انتخابهای من معنا میدهد.