مینی سریال پاتریک ملروز که بر اساس رمانهای ادوارد سنت آبین طراحی و تولید شده است، با قلم دیوید نیکولز به فیلمنامه، و توسط ادوارد برگر کارگردانی شده است.
بخش چهارم
محمدرضا صمدی/ کارشناس کارگردانی سینما
مینی سریال پاتریک ملروز که بر اساس رمانهای ادوارد سنت آبین طراحی و تولید شده است، با قلم دیوید نیکولز به فیلمنامه، و توسط ادوارد برگر کارگردانی شده است. در بخشهای قبل به انزوا به عنوان یکی از پیچیده ترین حالت های روحی بشر، قوانین سخت و پیچیده که باعث اضطراب و هراس می شود و سلطه جویی و قدرتطلبی، بنیاد خانواده را از درون متلاشی می کند، پرداخته شد. در این بخش به تشریح اختلال شخصیت ضد اجتماعی پرداخته می شود. پرداخته می شود.
مانند همهی موارد اختلالهای شخصیت، ویژگیهای مشکل آفرین افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی بادوام هستند؛ یعنی، مشکلات آنها در کودکی آغاز می شوند و تا بزرگسالی ادامه می یابند. در یک تحقیق جالب، پژوهشگران افرادی را که در 3 سالگی و دوباره در 21 سالگی ارزیابی کردند، دریافتند کودکان مهار نشده (یعنی، کودکانی که تکانشی، بیقرار و حواسپرت هستند) به احتمال بیشتری در بزرگسالی ملاک های تشخیصی اختلال شخصیت ضداجتماعی را برآورده کردند و درگیر تبهکاری بودند (کاسپی، موفین، نیومن و سیلوا 1996). هرچه اقدامات ضداجتماعی کودک زیادتر و متنوعتر باشند، به احتمال بیشتری الگوی رفتار ضداجتماعی فرد همیشگی خواهد بود (لینام 1997).
تشخیص رفتار ضداجتماعی که این روزها در DSM-IV-TR به کار میرود، از کار هِروی کلکی، سرچشمه گرفته است که انتشار کتاب او با عنوان ماسک شعور در سال 1941، بیانگر اولین تلاش علمی در طبقه بندی رفتارهای شخصیت «سایکوپاتیک» بود. کلکی یک رشته ملاک هایی را برای سایکوپاتی تعیین کرد. این تیپ شخصیت، با مجموعه ای از صفات مشخص می شود که محور آنچه را که اکنون اختلال شخصیت ضداجتماعی نامیده می شود، تشکیل می دهد. او بیش از دوازده ویژگی سایکوپاتی را مشخص کرد که مبنای ملاک های تشخیصی فعلی را تشکیل می دهند. این ویژگی ها عبارتند از: فقدان ندامت یا شرم از صدمه زدن به دیگران؛ قضاوت نامناسب و ناتوانی در درس گرفتن از تجربه، خودخواهی شدید و ناتوانی در عشق ورزیدن، فقدان پاسخ دهی هیجانی به دیگران، تکانشگری (رفتار عجیب و غریب و ناخوشایند)، فقدان (دلشوره)، غیرقابل اعتماد بودن و ریاکاری. کلکی برای توصیف ناتوانی سایکوپات در واکنش نشان دادن نامناسب به جلوه های هیجان پذیری، از اصطلاح زوال عقل معنایی استفاده کرد. پوشش این رفتارهای تهاجمی و زننده، یک لایه جذابیت سطحی و هوش ظاهری است.
با استناد به این توضیحات می توان اینگونه استنباط کرد که دیوید دچار نوعی اختلال شخصیت است که مورد او را ترکیبی از اختلال شخصیت خودشیفته و اختلال شخصیت ضداجتماعی تشکیل می دهند.
با فراموش کردن نبوغ و استعداد فرزندان، پنهان داشتن ذوق هنری آنها از دیگران، اجبار در انتخاب تحصیلات آکادمیک و وارد شدن در شغلی که هیچ علاقه ای به آن نداریم. چرا که پدر و مادرمان از مدتها پیش بنا به دلایل متعددی چون، فخر فروختن از پیشرفت فرزندشان در میان خویشاوندان، جامه ی عمل پوشاندن به حسرت های کودکی خود، توجه نداشتن به رفتارهای سادیستی خویش به آن علت که کودکی را با رنج بردن و وحشت داشتن از والدینشان پشت سر گذاشته اند، نه تنها در ذهن خود شخصیت اجتماعی و خانوادگی ما را ساخته و پرداخته اند و علاوه برآن فرزندشان را تربیت نکرده اند، بلکه ما را از درون به قتل رسانده اند. به قدری حسرت های دوران کودکی در قلبشان انباشته شده که به هیچ وجه احساسات فرزندشان (ما را) را درک نمی کنند.
هنگامی که این لحظات را به یاد می آوریم با خود عهد می بندیم که فرزند خود را اینگونه تربیت نکنیم اما نهانمان را با باورهای خود تربیت می کنیم و هنگامی که فرزندمان متولد می شود تمام پیمانهایمان را فراموش می کنیم و به جای پرورش دادن مهارتهای بنیادی و آموزش تقویت کردن ضعف های کوچک اما آزار دهندهای که ترس و اضطرابش را تشدید کرده و قطعاً اگر در همین کودکی او را یاری نکنیم این ضعف را - که امروز اخطار می دهد: حواست را جمع کن، من همراه تو هستم و در نهاد تو زندگی میکنم؛ با تو راه می روم، حتی می توانم با تو سخن بگویم.
تمام توانایی های من به میزان ترس تو از من بستگی دارد؛ تو هرقدر بیشتر از من بترسی و خواسته های مرا اجابت کنی، من بیشتر از تو رشد میکنم و میتوانم آنقدر نیرومند شوم که اگر امروز با دیدن من مانند کسی که هنگام دیدن گرگ قالب تهی می کند سردرگم شوی، من نیز می توانم همچون هیولایی درنده و افسونگر قلبت را از پلیدی انباشته کنم و روانت را با افکار شوم تسخیر کنم. در آن لحظه روحت با اشاره ای کوچک درونت خواهد شکست. پس امروز با تمام نیرویی که داری مرا شکست بده، چراکه فردا نیرومندتر از امروز خواهم بود - برطرف کند، بدون آنکه کوچکترین توجهی نسبت به این مسائل در ذهنمان نقش ببندد، در اندیشه هایمان تنها برآن هستیم تا نیازهای کودکی خود را که به عقده تبدیل شده اند برای فرزندمان فراهم کنیم. شاید هم مانند دیوید در فکر آن هستیم تا نیازهای شخصیتی و اجتماعیمان را از همسر، و نیازهای درونی و عاطفیمان را از فرزندمان طلب کنیم!
حال در چنین شرایط تحمل ناپذیری که برای او رقم زدهایم جهت توجیه کردن اعمال ظالمانه ی خویش مانند انسان های فرهیخته بر او نهیب می زنیم که:
انتظار ندارم امروز از من تشکر کنی، اما امیدوارم که شاید وقتی بزرگتر شدی به خاطر مهارت کناره گیریت که ذره ذره درونت چکوندم ازم سپاسگزار باشی.
پس از ادای این جملات از او می خواهیم که بهخاطر خوشحالی ما با شخصی که ما برای او در نظر گرفته ایم ازدواج کند.
از این دست اهداف و آرزوهایی که برای فرزندمان در نظر گرفته ایم آنقدر در ذهنمان شکل می گیرد و چنان با هیجانی بی مانند به اجرای افکارمان ادامه می دهیم، تا زمانی که دستان مرگ ما را از خانوادهای که برای آنها با مهارت فوق العاده ی نیروی کودک درونمان، دنیا و مفهوم زندگی را با اندوه، تأسف، تنفر، خشم و کینه برایشان فراهم کرده ایم جدا کند.
از سوی دیگر النور (مادر پاتریک) که او هم در خانوادهای اشرافی زندگی کرده، با وجود آنکه خانوادهاش او را نه برای تحصیلات و حرفه ی آینده اش تحت فشار گذاشتند و نه او را از ارث محروم داشتند، لذا با هیچ یک از مشکلات کودکی مانند دیوید (پدر پاتریک) روبهرو نبوده، چگونه به یک بانوی افسرده و دائم الخمر بدل شده است؟
پدر النور تمام روز را با نوشیدن مشروب هایش می گذراند و مادرش نیز پی درپی خود را با ترتیب دادن میهمانی های اشرافیاش مشغول می کرد. دست آخر نیز با سهل انگاری ازدواج با مردی را انتخاب کرده بود که او را به انسانی بی روح تبدیل کرده بود. حتی اجازه ی آن را نداشت که در کنار فرزندش بنشیند، او را مادرانه در آغوش بگیرد تا وجودش از عشق و امید به قدری سرشار شود تا بتواند آن را به همسرش نیز بازگرداند. به این ترتیب النور مادر بودنش را فراموش می کند.
اگر جای النور بودیم چه کار می کردیم؟
شاید ما هم تمام دارایی خود را وقف خیریه می کردیم!
اما به راستی کدامیک بیش از دیگری مقصر بوده است؟ دیوید که گویی به هیچ وجه معنای زندگی را درک نکرده بود؟ یا النور که همیشه تشنگی اش را با مشروب برطرف می کرد و تسلیم تمام خواسته های همسرش شده بود و وظیفه ی مادری اش را به دست فراموشی سپرده بود؟
ادامه دارد...