"شاید قرن بیستویکم دورانِ پایانِ روزنامهنگاری باشد." دیوید اوبرتی این مطلب را در "نیو ریپابلیک" نوشته است. جملهای تلخ و غمانگیز که با شرایطِ بحرانیِ کنونیِ کاغذ در ایران باید آن را به این ترتیب بازنویسی کرد؛ "شاید قرن بیستویکم دورانِ پایانِ فعالیتِ نشریاتِ کاغذی باشد!"
نسترن کیوانپور- "شاید قرن بیستویکم دورانِ پایانِ روزنامهنگاری باشد." دیوید اوبرتی این مطلب را در "نیو ریپابلیک" نوشته است. جملهای تلخ و غمانگیز که با شرایطِ بحرانیِ کنونیِ کاغذ در ایران باید آن را به این ترتیب بازنویسی کرد؛ "شاید قرن بیستویکم دورانِ پایانِ فعالیتِ نشریاتِ کاغذی باشد!"
گسترش شبکههای مجازی و دسترسیِ سریعتر به اخبار به صورتِ انبوه، خیلِ مردم را به سمتِ رسانههای مجازی و گاه رسانههای غیر رسمی سوق داد و بخش عمدهای از مخاطبان نشریاتِ مکتوب را از میان بُرد. در چنین شرایطی که روزنامهها، هفتهنامهها و ... برای ماندن در بازارِ رقابتِ رسانهای سعی در تولیدِ محتوای بیشتر، تخصصیتر و تحلیلیتر کردند، ناگهان ضربهای اساسی بر پیکرهی مطبوعات وارد شد؛ بحرانِ کاغذ.
دو سال پیش که کاغذ ناگهان از فهرست کالاهای دارای اولویت ارزی خارج شد بیمِ آن میرفت که کمکم با گرانیِ آن در بازار به سمتِ دورانی بُحرانی پیش برویم. همه چیز از تحریمها گرفته تا افزایشِ شدیدِ نرخ ارز، قیمت جهانی خمیر کاغذ و عدم تامین مواد اولیهی تولید دست به دست هم داد تا مطبوعاتِ ایران به دورانِ رکودِ بیسابقهای قدم بگذارد.
کاغذ در بازار بسیار کمیاب شد و اگر هم کاغذی وجود داشت آنقدر گران بود که بسیاری از نشریاتِ خصوصی بهویژه روزنامههای محلی توانِ خرید و انتشارِ روزانه را نداشتند. تعدیلِ نیروی گسترده، کاهشِ تعدادِ صفحاتِ چاپی و کاهش دورهی انتشار از اثراتِ بحرانِ کاغذ بود که چه نشریات قدرتمند سراسری و چه نشریاتِ کمجانترِ محلی را در گردابِ خود افکند.
اما در این میان وزارت فرهنگوارشاد اسلامی که جای وزارتِ صمت را در پیگیری و رفعِ مشکلِ تامین کاغذ در سال 97 گرفت و از شهریورِ 97 در قالبِ کارگروهی به فعالیت پرداخت، نتوانست راهی از پیش ببرد و در روزهای پایانیِ اردیبهشت ماهِ 98، اخبارِ تعطیلیِ نشریاتِ چاپی یکی پس از دیگری، دورنمایی تهدیدآمیز و ترسناک پیشِ چشمانمان ترسیم کرد؛ آیندهای که در آن رُکن چهارم دموکراسی دیگر به فراموشی سپرده شده است و تاریخِ مکتوب که سندیتِ یک جامعه بر آن استوار است به یک شوخیِ خندهدار میمانَد.
کارگروه وزارت فرهنگ و ارشاد، دلالان را مقصرِ التهاب بازار کاغذ میداند و تنها نسخهی آن بعد از حدود هشت ماه از آغاز به کار این است که مطبوعات تعداد صفحات و نوبتِ چاپ را کاهش دهند یا اگر توانِ چاپ ندارند تا اطلاع ثانوی مشمول ماده 16؛ ابطال مجوز نشوند!
مدیرکل مطبوعات داخلی؛ سید حمیدرضا دربندی در همین خصوص اسفندماه سال گذشته گفته بود که بانک مرکزی پیش از این کاغذ سهمیهای بین مطبوعات توزیع میکرد اما یک و نیم ماه پیش ارز را به شرکتهای تولید و توزیعکننده اختصاص داد. حرفشان هم این بود که با نبود دارو مردم مشکل پیدا میکنند اما اگر روزنامه تعطیل شود اتفاقی نمیافتد!
در پاسخ به این مطلب باید گفت که هر روزنامهی محلی حداقل 10 نفر کارمند دارد. به روزنامههای سراسری که دقیق شوید این میزان به چندین برابر میرسد. آیا بیکار شدنِ عدهی کثیری از شاغلان در حوزهی مطبوعات که به طورِ مستقیم یا غیر مستقیم در آن فعالیت میکنند و افزوده شدنِ این افراد به خیلِ بیکاران معضلی اساسی در آینده نخواهد بود؟!
مطالبی که در خصوصِ تعطیلیِ روزنامه و عدم اولویتِ واردات کاغذ بیان میشود بسیار ناشیانه و بدونِ هیچگونه دوراندیشی است. زمانی که هیچ برنامهی بلندمدتی برای اشتغال وجود نداشته باشد تعطیلیِ رسانهها موضوعِ مهمی برای مسئولان تلقی نمیشود. حتی در کمالِ ناراحتی باید بگوییم که انگار برخی از تعطیلیِ رسانه و قطع شدنِ رشتهی مطالبهگریِ جامعه از طریقِ رسانهها نیز خشنود میشوند!
با این تفاسیر انگار به غولِ مرحلهی آخر رسیدهایم؛ کاغذ که انگار در خوابِ مسئولان یکی یکی جانِ نشریات را میگیرد و آنان را از دور خارج میکند. انگار به عصری قدم میگذاریم که سرعت در انتشارِ اخبارِ بسیار کوتاه و یک خطی اولویتِ مسئولان شده است، بدونِ هیچ تحلیل و تفسیری که شاید نکاتِ مثبت یا منفیِ پنهان در خبر را برای مردم آشکار سازد و ضعفِ مدیران یا مسئولان را به مردم گوشزد کند. با بیاعتنایی و کملطفیِ مسئولانِ امر گویا به دورانی وارد میشویم که شاید بتوان از آن بهعنوانِ عصرِ خاموشی یاد کرد و چه در مقایسه با گسترشِ بیحد و حصرِ شبکههای مجازی طنزِ تلخی را یادآور میشود!