تحلیل سریال پاتریک ملروز بر اساس اختلالهای روانی؛
قوانین سخت و پیچیده، اضطراب و هراس به دنبال دارد
کد خبر: 1108
مینی سریال پاتریک ملروز که بر اساس رمان های ادوارد سنت آبین طراحی و تولید شده است، با قلم دیوید نیکولز به فیلمنامه، و توسط ادوارد برگر کارگردانی شده است.
بخش دوم
محمدرضا صمدی/ کارشناس کارگردانی سینما
مینی سریال پاتریک ملروز که بر اساس رمانهای ادوارد سنت آبین طراحی و تولید شده است، با قلم دیوید نیکولز به فیلمنامه، و توسط ادوارد برگر کارگردانی شده است. در بخش نخست به انزوا به عنوان یکی از پیچیده ترین حالت های روحی بشر پراخته شد و در این بخش به شرح و تحلیل وقایع فیلم می پردازیم.
قوانین سخت و پیچیدهای چون بیرون نرفتن از خانه حتی برای شرکت در جشنها و دورهمیهای خانوادگی، یکی از مسائلی است که درفیلم به آن پرداخته شده است. پاتریک (نقش اول فیلم) در سن 8 سالگی دوست و همبازی نداشته و بازخورد شدیدتر این ممنوعیت را در جوانی او میبینیم که در ارتباطات اجتماعی دچار اضطراب، هراس و عدم کنترل اعتماد به نفس میشود. همچنین هنگامی که ازدواج میکند نمیتواند رابطهی عاطفی مناسبی با همسر و فرزندانش برقرار کند که این مورد یکی از مهمترین بحران هایی است که فردی مانند پاتریک را چنان آزار میدهد که امکان دارد هیچگاه نتواند رشد کردن فرزندانش و مسئولیتهایی که او باید به عنوان پدر در برابر شرایط فعلی فرزندانش بر عهده گیرد را درک کند؛ چرا که او خود را درون حبابی تصور میکند که امواج دریا او را مستقیم به سوی جلو حرکت میدهند.
حرکتی که تا به امروز ادامه داشته و حتی یک لحظه هم متوقف نشده یا از سرعت خود نکاسته است. در تمام این مدت هربار که به گذشته فکر میکند علاوه برآنکه زندگیاش را سراسر تشویش میبیند، بلکه بیش از پیش دچار سردرگمی میشود؛ این احساس گویی با قدرتی خارقالعاده روح و روانش را تسخیر کرده که برای شکست دادن آن: "باید کمی بیشتر از خودش فاصله بگیرد". اما چگونه می توان از خود فاصله گرفت وقتی گذشته در نهادمان ریشه دوانده و امروز ما را تا فرسنگها از خویشتن خویش دور کرده است! چگونه باید آن را فراموش کرد؟ یا در بهترین حالت، چگونه میتوان با چنین گذشتهای کنار آمد؟
به همین دلیل است که گاهی اوقات چنین افکاری ذهنمان را آنقدر آشفته میکنند که خود تصمیمگرفتن برایمان به آرزو بدل میشود. در آندم برخلاف میل باطنی اندیشههایمان قربانی عواطف شکستخوردهیمان میشوند، خاطرات مانند فیلم با سرعتی سرسامآور از مقابل دیدگانمان عبور میکنند و این حالت تا زمانی که تماماً آرامش روانیمان از بین نرود و قالب روح با سر تسلیم گوشهی انزوا اختیار نکند، ادامه مییابد. به هرحال این نوع حالتهای روحی با گذر زمان بهبود خواهند یافت، اما این به آن معنا نیست که معضلات یا زخمهای فعلیمان با مرهم زمان التیام مییابند و به این ترتیب میتوانیم با خیالی راحت زندگی آرامی را که در گذشته مشغول آن بودیم از سر گیریم. باید همچنان که زمان با نیروی جاودانی خویش غبار زوال را فرو مینشاند، ما نیز خود را از پیلهی انزوا رها کنیم، دریچهی قلب را از گزند اندوه نجات بخشیم و افسار اندیشهیمان را با فروتنی در دست گیریم. ضمن آنکه تغییراتی در سبک و سیاق زندگیمان در نظر گیریم تا از تأمل ورزیدن به حوادث آن روزگار پرهیز کنیم.
هدفی را به منظور برانگیختن خویش به سبب آنکه کلبهی احزان انزوا را ترک گوییم و شوقی نهادین در وجودمان پدید آید تا بتوانیم به واسطهی اعتماد به این میل درونی، ابتدا حافظه را از وجود هرآنچه که دیدگانمان را در برابر زندگی تیره و تار کرده، به طوری که تاکنون موفق نبودهایم تا شیرهی وجودی آن را درک نماییم پاک کرده، سپس مسیر زندگیمان را مشخص کنیم و برای جلوه بخشیدن هرچه بیشتر به این موهبت ارزشمند با دقت برنامهریزی کنیم.
اما مصائبی که پاتریک را به زانو آورده بودند و هرلحظه او را آزار میدادند، طوری که حتی شبها نمیتوانست چشم برهم گذارد و در آغوش خواب لحظات کوتاهی را بیاساید، از آن دست مشکلات زود گذر نبودند که با گذر زمان بتواند آنها را پشتسر گذارد. مسائل حل نشده و دشواری که تمامشان سوالات مبهم و بدون پاسخی هستند که تا به امروز زندگیاش را در هراس نگاه داشته و به این ترتیب آیندهاش را به سوی تباهی کشاندهاند.
پاتریک کودکی را به تنهایی گذرانده است، حتی والدینش با او دوست نبودند؛ پدر و مادرش علاوهبرآنکه با مهربانی با او صحبت نمیکردند یا به حرفهای کودکانهی او گوش نمیدادند، بلکه به رشد کردن او نیز اهمیت نمیدادند و هیچگاه موقعیتهای سنی او را برایش شرح نمیدادند تا علاوهبرآنکه با چالشها و موانعی که پیشرو خواهد داشت آشنا شود، بتواند خودش را برای مقابله کردن با آنها آماده کند و همچنین وظایفی که در آن دوران باید متقبل شود را با تنظیم برنامهریزیهای مناسب و کارآمد به مرحلهی اجرا برساند. و درست به همین خاطر او نیز نمیتواند مراحل رشد فرزندانش را درک کند و همین موضوع سبب میشود تا در گذر زمان برخلاف میل باطنیاش دیواری شیشهای میان او و خانوادهاش ایجاد شود. این همان موضوعی است که پاتریک به شدت از آن می ترسد و برای اصلاح این موضوع وارد چالش تازهای میشود.